حالِ دلم مثلِ اون زِندونیاست، که بعدِ بیست سال حبس، بهش گفتن تو بیگناه بودی..
اینه حس و حالم که اصلا درک کردنی نیست..
همیشه یه دارو بودم واسه همه..
برعکسِ همه داروهای تلخ، یه داروی شیرین..
تلخیش رو تو خودم میریختم، جوری که کیف کنن از اینکه مریضم..
بالا بودنِ آدما افتخارم بود..
میخواستم بخنده چِشاشون، حتی اگه من خوشحال نباشم..
نمیدونم چه دردیه خوشحالیِ کسی که دوسِش داری، از خوشحالیِ خودت بیشتر میچسبه..
بعضی وقتا اونقدر خوشحال بودم که یادم میرفت رو الاکلنگم و از سنگینیِ منه که اونا اونجوری بالان..
بعضی وقتا اونقدر تو خودم گم میشم که هیچکس نمیتونه پیدام کنه..
من خودم رو یادم رفته..
من خودم رو خیلی وقته یادم رفته..
بعضی وقتا صدای شِکَستنِ استخوان های دلم تا صد فرسخی میره..
همه میشنَوَن ولی من خودم نمیخوام بشنوم..
کاری کردین ببازم به عشق و هرچی اِحساسِشِه میفهمین؟!
آسمون شدم زمینم زدین، دِ لعنتی ها بیایین بگین به کدومتون بد کردم؟!
سلاخیم کردین، مُردم..
از خواب پریدم دیدم هیچی خواب نبوده!
میگن وقتی عصبی هستی، یه لیوان آب آرومت میکنه..
آرومم، آرومم..
آرومم و شمارِ قُرصایِ افسردگیم روز به روز بیشتر میشه..
هر روز یه اسمِ جدید..
آرومم و یه شب خوابِ راحت آرِزوم شده..
آرومم و نمیدونم چند بار باید سرم به سنگ بخوره تا سنگ بشکنه..
آرومم و خیره ام به تمومِ چیزایی که شکستم..
خودمو شکستم!
به همه عالم و آدم گفتم: عاشقِ خودتون باشین..
اما من چی؟ خودم چی هان؟!
آسِمونِ زمین خورده!
آسِمونِ زمین خورده!

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

چهار × دو =