سنگ، کاغذ، قیچیT-manager17 اردیبهشت 1398قیچی آوردم برای آخرین بازیِ هفت سنگ و قیچی کردم دستت رو که هیچی توش نبود.. آخرین هفت سنگی که هیچکس اون سنگا رو ... ادامه مطلب
چشمانِ گریانT-manager9 اردیبهشت 1398هزاران بار گریستم، در خودم، در پهنای صورت، در مقابلِ چشمانت، بی صدا.. پر از غم، ندیدی! تو وداعِ آخر را ندیدی! ... ادامه مطلب
بدترین عشقT-manager4 اردیبهشت 1398تو اینجایی؟! چه عجب از این طَرَفا؟! چه خوب شد دیدمت.. میدونی از کی دلم میخواد یه دلِ سیر باهات حرف بزنم؟! ... ادامه مطلب
اینجا بارون اومدهT-manager24 فروردین 1398شهرِ من پر از کوچه ها و خیابونای تودرتو.. پر از ماشینایی که بی هدف، میخوان از هم سبقت بگیرن.. ... ادامه مطلب