با درود فراوان قدیما اسفند ماه که از راه میرسید حال و هوای قشنگی رو با خودش میاورد همه در تدارک مقدمات برای رفتن به پیشواز سال نو میشدند… چقدر اون روزها رو دوست داشتم…
با درود فراوان قدیما اسفند ماه که از راه میرسید حال و هوای قشنگی رو با خودش میاورد همه در تدارک مقدمات برای رفتن به پیشواز سال نو میشدند… چقدر اون روزها رو دوست داشتم…
کاش میشد بی خبر یک حلقه بر در می زدی بر خیالات محالم رنگ باور می زدی
با درود فراوان. از هفتهء پیش تصمیم گرفتم که دیگه زیاد پیش دوستم محمودرضا نرم. اون دوست صمیمی منه و من هر روز بعد از ظهر رو پیش اون میگذروندم…
یه هفتهء دیگه هم گذشت… رسیدیم به صبح پنجشنبه… روزها خیلی زود میگذرن و رفته رفته از عمرمون کم و کمتر میشه!! شمارش معکوس به سرعت انجام میشه… انگار همین دیروز بود که پای سفرهء هفتسین نشسته بودیم و آغاز…