دیشب خوابت را دیدم.. گریه می کردم.. به گمانم چشمانم با ابرهای بهاری مسابقه گذاشته بودند..
دیشب خوابت را دیدم.. گریه می کردم.. به گمانم چشمانم با ابرهای بهاری مسابقه گذاشته بودند..
عشق من سلام. حالت خوبه؟ چه خبر؟ سفر خوش گذشت؟! تو که دوازده ماه سال رو مسافرتی!
نمیدانم چرا شبها دلم ناگاه میگیرد گلویم را غمی جانسوز و بغض آه میگیرد شبم تاریک و دردم لاعلاج و سینه ام پر خون همیشه وقت تنهایی ، دلم چون ماه میگیرد
امروز خیلی دلم گرفته… حرفی ندارم… فقط دوست دارم با خدای خودم خلوت کنم… و این شعر رو زمزمه کنم. شاید کمی آروم بشم!!
اینجا دلی تنگ است آنجا را نمیدانم.. اینجا هوا ابریست آنجا را نمیدانم.. اینجا شده پاییز آنجا را نمیدانم..