اومده بود توی حیاطِ آقا جون.. نشستم بقلِ درختِ توت، سرم رو تکیه دادم به درخت.. چشمام رو هم دوختم به آسِمونِ ابری..
اومده بود توی حیاطِ آقا جون.. نشستم بقلِ درختِ توت، سرم رو تکیه دادم به درخت.. چشمام رو هم دوختم به آسِمونِ ابری..
زندان کشیده ترسی از زندان ندارد از این نترسانم که غم پایان ندارد! یک گوشه با من مینشیند سرد و ساکت تنهاییام کاری به این و آن ندارد
مبادا پشت نبودنهایت تنهایم بگذاری…. من هنوز به همه تنهايیم عادت نکرده ام… نگاه کن… تنم از درد یخ می زند و چشمهایم از اندوهی گسترده تاول…
جاده دلگیر است وقتی عشق همراهت نباشد دوستان باشند, اما یار دلخواهت نباشد… غربتت را از همه پنهان کنی و هی بخندی
اینجا دلی تنگ است آنجا را نمیدانم.. اینجا هوا ابریست آنجا را نمیدانم.. اینجا شده پاییز آنجا را نمیدانم..
دیشب درد هایم را به آسمان گفتم… بد جور گرفت… تاب نیاورد و شروع به گریستن کرد… چه گریستنی!!