تمرگیده بودم به تنهاییِ خویش.. مرا تو به اغوای بیراهه بردی.. به دریاچه ی خمرِ خالص کشاندی.. و در مستیِ چشمِ من قوطه خوردی..
تمرگیده بودم به تنهاییِ خویش.. مرا تو به اغوای بیراهه بردی.. به دریاچه ی خمرِ خالص کشاندی.. و در مستیِ چشمِ من قوطه خوردی..
روزها از پیِ هم گذشتند و یک سالِ دیگر هم در تقویم خلوتِ دل ورق خورد.. آری درست بیست و هفتمِ دی ماهِ سالِ ۱۳۹۴ اولین پُست را در اینجا قرار دادم..
یه آدمِ منتظر و نورِ کم و یه تلفن یه گوشه دنجِ اتاق نشسته یه آکاردئون یه آسمونِ ابری و یه پنجره که بسته نیست یه دفترِ خط خطی و جوهرِ سرخِ خودنویس
از تو دلگیرم و از دست خودم بیزارم امشب اندازه ی یک عمر شکایت دارم حال من حال خوشی نیست دلم می لرزد وای بر حالِ من و حالِ دلِ بیمارم