از یه جایی به بعدT-manager21 آبان 1398از یه جایی به بعد، دیگه واست مهم نیست که شکمت اومده جلو.. مهم نیست که صورتت جوش زده.. مهم نیست که ریشات رو ... ادامه مطلب
خداحافظ مادربزرگT-manager19 مرداد 1398نمیدونم از کجا باید شروع کنم و راجع به چی بنویسم.. سفرِ چند روزه به تهران یا بیماریِ پدرم و از همه بدتر فوتِ ... ادامه مطلب
آروممT-manager30 تیر 1398حالِ دلم مثلِ اون زِندونیاست، که بعدِ بیست سال حبس، بهش گفتن تو بیگناه بودی.. اینه حس و حالم که اصلا درک کردنی نیست.. ... ادامه مطلب
داستان کسالتِ من و عفونتِ کلیه هامT-manager7 خرداد 1398واردِ خرداد ماه شدیم و چند روزی هم ازش گذشته.. اونم چه گُذَشتنی! در پستِ قبلی نوشتم که چند روزی کسالت داشتم و این ... ادامه مطلب