دلم در آتش عشقی عجیب میسوزد
درون این همه شعله ، نجیب میسوزد
به جرم خواستنِ تو ، منی که میسوزم
صلیب اگر بشوم هم ، صلیب میسوزد
غزل شراره ی سرکش ! به ماه خیره نشو
که با نگاه تو ماه عنقریب میسوزد !
چه آشنا چه غریبه ، اگر که پا بدهد
به شهر چشم تو آخر غریب میسوزد
برای من نگران است مادرم ، هر شب
لبش درآتش« امّن یُجیب »میسوزد !
چه ناز ، آخرتم سوخت ! ای که با نظرت
بهشت…باغ نظر…باغ سیب میسوزد
بدون دیدگاه