تو اینجایی؟!
چه عجب از این طَرَفا؟!
چه خوب شد دیدمت..
میدونی از کی دلم میخواد یه دلِ سیر باهات حرف بزنم؟!
اصلا هر وقت با اون میدیدمت، حَرفام یادم میرفت!
تو هم که چشمات تو چشمای من بود اما دلت، بگذریم..
حالا که اینجایی، حالا که اون نیست، وقتشه این کلمه هایی که توی گلوم گیر کرده رو بالاخره بالا بیارم..
نمیدونی چقدر سخته آدم حرفِ نزده داشته باشه!
نمیدونی چقدر سخته آدم ندونه حرفاشو اصلا باید به کی بگه!
سرِ کی باید داد بزنه، یقه ی کی رو باید بگیره!
نمیدونی چقدر سخته آدم به جایی برسه که هر بار به جای حرف زدن و خالی شدن بگه، بگذریم..!
راستی اینارو نوشتم که ازت یه سوال بپرسم..
همه ی شبایی که تورو کنارِ اون میبینم، این سوال توی مغزم تکرار میشه..
تو میدونی بدترین عشق چه عشقیه؟!
خب عشق هم خوب و بد داره دیگه!
همین عشق خیلی هارو آواره کرده..
روزگارِ خیلی هارو سیاه کرده!
اصلا اگه عشق نبود، تکلیفِ صندلی های خالیِ این همه دکترِ روان شناس چی میشد؟!
اون همه جعبه های دست نخورده ی قُرصای آرام بخش تو دارو خونه ها چی؟!
شاید باورت نشه، اما اگه عشق نبود، یه عالَمِه تختِ خالی توی تیمارستان ها میشد پیدا کرد!
اگه بگم توی دنیا به دو تا دلیل آدما افسرده و بد حال میشن، مطمئن باش یکیش همین عشقه..
نه اشتباه نکن، اینارو نگفتم که بگم بدترین عشق عشقیه که تَهِش به دیوونگی و جنون و بی قراری ختم بشه..
حتی یه دیوونه هم گوشه ی حیاطِ تیمارستان، با یاد آوریِ خاطراتِ عشقی که کارش رو به اونجا رسونده، ممکنه لبخند بزنه و کیف کنه..
حتی کسی که شبا با گریه و آرام بخش میخوابه، ممکنه هنوز با سر زدن به گذشته غرقِ لذت بشه..
اینا کارِ عشق رو تموم نمیکنه..
بذار من بِهِت بگم بدترین عشق چه عشقیه..
بدترین عشق اونیه که تو دلت آرزو کنی کاش هیچ وقت نمیدیدیش..
کاش هیچ وقت پاش به زندگیت باز نمیشد..
این یعنی: اون عشق همه ی توانت رو گرفته!
یعنی: هیچ قدرتی برای فراموشی هم واست باقی نذاشته!
یعنی هیچ لحظه ی خوبی نبوده که دلت نیاد فراموشش کنی..
هر وقت تو دلت از عشقت با این جمله یاد کردی، هر وقت با فکر کردن به خاطراتِ مشترکِ گذشته، نگفتی یادش بخیر، بدون بدترین عشق رو تجربه کردی..
میدونم کم پیش میاد دوباره اینجا ببینمت!
راستی، کاش هیچ وقت، هیچ وقت، بگذریم!

پی نوشت

دوباره هوای دلم مه گرفته..
میخواهم از تو بگویم تا ابد، تا ابد..
زیباترین قصه های عشقم را با رویای تو نوشتم..
زیباترین سروده های دلم را با نگاهِ تو سرودم..
قدم میزنم زیرِ بارانی که درونم ملموس شده..
کجایی ای معنای تمامِ بی قراری هایم؟!
کجایی که باران میبارد و تو در اوجِ من گم شده ای؟!
تو یعنی من و همین دوستت دارَمِ ساده..
انگشتانم را بر پرده ی مه گرفته ی نگاهم میکشم..
نگاهِ تو در این مه آلودگی هنوز هم زیباست..
ای وادیِ عاشقانه ام، سرزمینِ عشق بی تو یعنی مبهوت شدن در خلصه ی تکرار..
نگاهم کن تا بفهمی چقدر بر رودِ انتظار جاری شده ام..
نگاهم کن تا معنیِ بی کلامِ عشق را برایت تعبیر کنم..
ستاره ام شو، در تهِ این نا امیدی ها، ای روزنه ی نفسهایم..
باور کن، باور کن، عشق هست، رویا هست، اگر تو باشی..
اگر تو باشی!

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سه × 3 =