همه روزی است که تنها به تو می اندیشم
از خودم غافلم اما به تو می اندیشم

شب که مهتاب در آیینه ی من می رقصد
همه ی روز به تصویر تو می پردازم
همه ی گریه ی شب را به تو می اندیشم

چیستی؟ خواب و خیالی؟ سفری خاطره ای؟
که در این خلوت شب ها به تو می اندیشم

لحظه ای یاد تو از خاطر من خارج نیست
یا درآغوش منی یا به تو می اندیشم

اگر آینده به یک پنجره تبدیل شود
پشت آن پنجره حتی به تو می اندیشم

تو به حافظ به حقیقت به غزل دلخوش باش
من به افسانه نیما به تو می اندیشم

نه به اندیشه ی زیبا ،‌نه به احساس لطیف
که به تلفیقی از این ها به تو می اندیشم

تو به زیبایی دنیایِ که می اندیشی؟؟
من که تنها به تو، تنها به تو می اندیشم.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یک × 4 =