دوری ازت چیزی برام نذاشته..
گریه دیگه امونَمو بریده..

هر جوری هست باید تورو ببینم..
کارد دیگه به اُستُخون رسیده..

هر جوری هست باید تورو ببینم..
حرفِ نگفته بینمون زیاده..

فقط یه فرصتِ دوباره میخوام..
که زندگی به هر دومون نداده..

به جایِ خالیِ تو خیره میشم..
خسته شدم حالِ خوشی ندارم..

به قدری بی تو زندگی کُشَندَست..
که دیگه فکرِ خودکشی ندارم..

دوری ازت چیزی برام نذاشته..
نبودنت برام یه دنیا دردِه..

تمومِ قُرصامو باهم میخورم..
حتی یه دونشم اثر نکرده..

جایی نمونده دنبالت نگردم..
هر جا میرم عطرِ توِ که پخشه..

به هر کسی که تورو دیده میگم..
یه لحظه چشماشو به من ببخشه..

با اینکه دنیای تو سهمِ من نیست..
خواستنِ تو مَنو رها نکرده..

تو حق داری نخوای با من بمونی..
دنیا به هیچ کسی وفا نکرده..

پی نوشت

چه خوب بود اگر می‌توانستیم..
لحظه ای که از تمامِ آدم‌های این دنیا، از تمامِ این روزهای تکراری و از تمامِ احساساتِ دروغ خسته و کلافه شدیم، دستِ خود را بگیریم و در حالی که به موسیقیِ موردِ علاقه‌مان گوش می‌دهیم.. ..
آه.. .. چه می‌گویم من؟!
حتی آن موسیقی هم دیگر تکراریست..
نَه، در حالی که چشمانمان بسته می‌باشد، راه بیفتیم و برویم و برویم..
و ناگهان به دنیایی برسیم که همه چیزِ آن مطابقِ میلِ ماست..
نه اجباری باشد، نه تقدیری و نه چیزِ دیگری..
فقط ما باشیم و آنچه که دوستش می‌داریم..

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

13 + شش =