دلتنگ بودم بیشتر از آنچه می‌دانی..
من بودم و تنهایی و یک عصرِ بارانی..
رویِ تراسِ خانه با یک پاکتِ سیگار..
در عمقِ تکراری‌ترین اندوهِ پر تکرار..
با بغضِ سنگین زود بَستم چشم‌هایم را..
بلکه نبینم چارچوبِ انزوایم را..
دریایی از این اشک‌های بی هوایم را..
بی رحمیِ تنهاییِ بی انتهایم را..
بلکه نبینم در میانِ دود مردن را..
در اولِ راهِ جوانی زود مردن را..
با خاطراتت لحظه هایم زیر و رو می‌شد..
ای کاش این بغضِ تَرَک خورده رفو می‌شد..
ای کاش باران می‌شدی بر اشکِ چشمانم..
یا کاش می‌شد اشک‌هایم را بپوشانم..
تو از هوای این دلِ تنها چه می‌فهمی؟!
از طعنه های تلخِ آدم‌ها چه می‌فهمی؟!
از خنده‌های این و آن بر بی‌کسی هایم..
از رفتنِ بی حاصلِ امروز و فردایم..
از گریه های مادرم در سجده ی آخر..
از دل خوشی هایی که با تو رفته از این در..
از آرزویی که برایش فاتحه خواندم..
از چیزهایی که فقط در حسرتش ماندم..
از روزها و لحظه هایی که هدر رفته..
از عصرهای جمعه های سردِ هر هفته..
از دردِ زخمِ خنجری که خورده ام از پشت..
از حالتِ شکستنِ آیینه ای با مشت..
از اینکه بردم در رکوع و سجده نامت را..
در هر قنوتم آرزو کردم تمامت را..
در خواندنِ هر سوره دیدم چشم‌هایت را..
وقتی کم آوردم صدا کردم خدایت را..
از اینکه روزی در خودم صد بار می‌میرم..
از اینکه حرفت می‌شود هُناق میگیرم..
از اینکه حتی در میانِ جمع تنهایم..
از دیدنِ مرگِ تمامِ آرزوهایم..
تو از هوای این دلِ تنها چه می‌فهمی؟!
از طعنه های تلخِ آدم‌ها چه می‌فهمی؟!
من بی تو با دلتنگی و غم زندگی کردم..
من بی تو حتی مرگ را هم زندگی کردم..
تو رفتی از دستِ من و دستِ همه رو شد..
دستانِ گرمِ دوستان تیغه ی چاقو شد..
از دوستانم دشمنی دیدم، ضرر دیدم..
این روزها من دشمنانم را دوست‌تر دیدم..
دل‌خسته از تزویر و نیرنگِ رفیقانم..
مثلِ نهالی در دلِ بی رحمِ طوفانم..
تنهاتر از فرمانروای مانده بی لشکر..
از قلعه ای ویران شده در جنگ، ویرانتر..
بی کار و کسب، بی هم نفَس، بی سایه، بی همراه..
تنهاترم از اولین انسانِ روی ماه..
از چه بگویم درد را وقتی نمی‌فهمی؟!
وقتی رهایم کرده ای در اوجِ بی رحمی!
اصلا مگر از حالِ من قلبت خبر دارد؟!
اصلا مگر این حرفها در تو اثر دارد؟!
رفتی زمانی که مرا از عشق پر کردی..
تو آخرین احساسِ قلبم را ترور کردی..
تو چشم‌بسته در مسیری بی سرانجامی..
دیوانه ای، دل ساده ای، خود محوری، خامی..
قانونِ این جنگل تماما ضدِ قانونیست..
اینجا تمامِ پنجه ها، چنگال ها خونیست..
آهو تو باید بِینِ سبزه زارها باشی..
حیف است نانِ سفره ی کفتارها باشی..
از خود مراقب باش اینجا چشم‌ها هیزند..
گرگ و سگ و چوپان همه بر سرِ یک میز اند..
من از نگاهِ هرزه های شهر می‌ترسم..
از مردمانِ بی وفای شهر می‌ترسم..
از هر صدای آشنا هر بار می‌ترسم..
از سایه ها، همسایه ها بسیار می‌ترسم..
چشمانِ خود را باز کردم خسته از کابوس..
رویِ تراسِ خانه و بارانی و مأیوس..
آتش کشیدم آخرین سیگارِ پاکت را..
تا کی ببینم آخر این دنیای نکبت را؟!
تا کی بِرَنجم از مصیبت‌های تکراری؟!
از له شدن‌هایم درونِ چار دیواری!
دیگر شکستم کاسه ی لبریزِ صبرم را..
بی تو سرودم شعرِ رویِ سنگِ قبرم را..
این زندگی چیزی به جز دردِ دمادم نیست..
آدم بِدونِ درد باشد اسمش آدم نیست..
باشد گناهش پایِ آنکه بی پناهم کرد..
یک روز از این بالا خودم را پرت خواهم کرد..

“مجید احمدی”

دانلود دکلمه ی سقوط با کیفیت ۱۲۸ از
این پیوند

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ده + 7 =