خب بعد از مدتها باز اومدم.
خیلی وقته که درست حسابی به اینجا نمیرسم.
فکر کنم استعدادِ نوشتن رو از دست دادم.
البته بی حوصلگی و یکنواختیِ زندگی هم توی سر نَزَدَنَم به اینجا بی تاثیر نیست.
الانم که اومدم دیگه آخرین روزهای ساله و فکر کنم همه دارین خودتون رو آماده ی استقبال از سالِ جدید میکنید.
اگر بخوام سالِ گذشته ی خودم رو مرور کنم تقریبا چیزِ قابلِ توجهی توش پیدا نمیشه.
خب کرونا که همچنان پابرجاست و همین دو سه هفته پیش بود که یکی از این سویه هاشو گرفتم و قشنگ چهار پنج روزی زمینگیرم کرد.
به نظرم هنوز باید مراقب بود و از یه سِری رفت و آمدها و اجتماعات و مسافرتها پرهیز کرد.
هرچند شرطِ مسافرت رفتن، واکسینه شدنه اما بعید میدونم این مورد باعث کنترلِ وضعیتِ بیماری بشه و حدس میزنم که بعد از نوروز، باز آمار مبتلایان به سویه های مختلفِ کرونا بیشتر بشه.
این اواخر هم که شاهدِ وقوعِ یک جنگ هستیم که هنوز هم جریان داره.
فقط امیدوارم هرچه زودتر به پایان برسه تا بیشتر از این کشته و خسارت به بار نیاورده.
چی میشد اگه هیچ وقت جنگی اتفاق نمی افتاد و همه ی مردمِ دنیا توی صلح و آرامش زندگی میکردن!
توی سالی که گذشت کارِ خاصی نکردم و باز هم همه ی روزها رو از روی هم کپی کردم.
صبح تا ظهر سرِ کار، بعد از ظهر ها هم توی گوشی و فضای مجازی گذشت.
یه وقتایی چند دقیقه ای به ساز زدن گذشت و شبها هم که کتاب خوندن همیشه پا برجاست.
اخیرا با کمکِ چند تا از دوستام، یه آرشیوِ غنی از کتابهای متنی درست کردیم و توی تلگرام ذخیره کردیم که تقریبا هر روز سعی میکنم یک تا دو ساعتی به مطالعه ی یکی از این کتابها مشغول بشم.
در حالِ حاضر هم کتابِ قبل از طوفان، نوشته ی الکساندر دوما رو میخونم که بسیار جذابه.
راستش امسال بیشتر، کتابهای این نویسنده رو خوندم که مربوط به تاریخِ فرانسه هستش.
انصافا نویسنده هم بسیار خوب تونسته حوادثِ قدیمِ دربارِ فرانسه رو در قالبِ چندین رمانِ تاریخی بنویسه و ارائه بده.
توصیه میکنم اگر اهلِ کتاب هستید، حتما یه سری به کتابهای الکساندر دوما بزنید.
کارِ دیگه ای که این اواخر انجام میدم، آموزشِ کامپیوتر و ویندوز به چند تا از بچه های نابینا، توی کتابخانه ی مخصوص به نابینایان هستش.
باید بگم که کارِ خیلی سختیه و با این که پنج شش جلسه بیشتر نیست که کلاسها تشکیل میشه، ولی یه وقتایی از این که مسئولیتش رو قبول کردم پشیمون میشم.
اولا امکانات خیلی کمه و کار رو سخت میکنه و بعدش هم بچه ها به واسطه ی کم سن و سال بودنشون، خیلی بازی گوشی میکنن و کنترلشون کمی سخته.
توی این همه سالی که هی به خودم فشار میاوردم که بلند شو و یه کاری انجام بده، این اولین باریه که تونستم خودم رو قانع به انجامِ یک کارِ جدید بکنم.
البته هنوز در ابتدای کارم و نمیدونم بعدها چه خواهد شد.
هنوز امید به زندگی در من کوچکترین افزایشی نداشته و روی صفر درصد باقی مونده.
چرا دروغ بگم ولی شاید اگه بابت برگذاریِ کلاسها، همون دستمزدِ ناچیز رو نمیدادن، هرگز حاضر به پذیرفتنش نمیشدم.
اینه که فکر میکنم من دیگه هیچ وقت اون آدمِ قبلی نمیشم و باید به خودِ فعلیم عادت کنم.
آدمی که امیدها و آرزوهاش رو از دست داده، سخت میتونه به زنده بودن و زندگی امیدوار باشه.
تازه زمانی که هنوز رویاها و خاطرات توی ذهنت پشتک و وارو میزنن، و شبها که میخوابی توی خوابت چیزها و کسانی رو میبینی که تمامِ زخمای کهنه دوباره تازه میشن، برگشت به زندگی غیرِ ممکن تر میشه.
خیلی بده که آدم آرزو هاش رو فقط توی خواب ببینه.
باید به دیدنِ آدمایی که توی بیداری، حسرت دیدن و به آغوش کشیدنشون رو داری، در خواب راضی بشی.
یعنی هر شب توی رویا زندگی کنی و هر روز در واقعیت بمیری.
کی میدونه؟ اصلا شاید اونی که شبها توی خواب میبینیم، واقعیت باشه و اینی که روزها توی بیداری میبینیم، رویا باشه.
خخخخخ. عجب جمله ی فلسفی شد.
بگذریم.
منم که جز آه و ناله و اظهارِ بدبختی چیزی بلد نیستم بگم!
آخرِ ساله، سالی که با تمامِ بدیها و خوبی هاش گذشت.
با تمامِ سختی ها و مشکلاتش.
با تمامِ بی پولی ها و گرفتاری هاش.
باز هم کسایی رو از دست دادیم و یه کسایی هم واردِ زندگی هامون شدن.
کسانی که عمرشون به دنیا نبود و برای همیشه سفر کردن.
اون چه که باقی مونده، من و شماییم.
که اگر بتونیم دستی بگیریم و هیچ وقت انسانیت و گذشت رو از یاد نبریم.
قدرِ داشته هامون رو بدونیم و برای رسیدن به اهدافمون تلاش کنیم.
مطمئن باشید که من برای خودم چیزی نمیخوام ولی به نوبه ی خودم، برای تمامِ مردمِ دنیا آرزوهای خوب خواهم کرد.
خصوصا برای مردمِ کشورم.
امیدوارم سالِ جدید برای تک تکتون سالی پر از موفقیت و بهروزی باشه.
امیدوارم در سالِ جدید شاهدِ تحققِ آرزوهاتون باشید.
امیدوارم در سالِ نو همتون تنی سالم داشته باشید و با جیبی پر پول بتونید از زندگی لذت ببرید.
آرزو میکنم سالِ جدید سالی به دور از جنگ و خشونت باشه و سالی پر از صلح و آرامش در تمامِ دنیا باشه.
همینطور برای عزیزانِ خودم هم آرزوی سلامتی و خوشبختی دارم و امیدوارم هر جا که هستن به چیزهایی که دوست دارن برسن.
کسانی هستن که شاید من رو فراموش کرده باشن و لحظه ای هم به من فکر نکنن، ولی من همواره به یادشون هستم و هیچ وقت فراموششون نمیکنم و برای اونها هم بهترین ها رو خواستارم.
سالِ جدید و نوروز باستانی بر همگی شادباش و فرخنده باد.

پی نوشت

حالِ من خوب است اما خوب می دانی که نیست.
مانده ام در دستِ زندانبان و زندانی که نیست.

دستهایم یخ زده در انزوای بی کسی.
فصلهایم مانده در چنگِ زمستانی که نیست.

بی پناهم مثلِ گنجشکی که طوفان دیده است.
حسرتی جا مانده از گرمای دستانی که نیست.

بس که در دل درد دارم همدمم اشک است و آه.
تا به کی تسکین دَهَم دل را به درمانی که نیست؟

تازگیها هرکسی دیوانه می خوانَد مرا.
عشق را از سینه کندن کارِ آسانی که نیست.

حالِ من حالِ کویری نیمه جان و تشنه است.
روز و شب در آرزوی عطرِ بارانی که نیست.

عاشقی دلخسته می داند که هر روزِ خدا.
زندگانی را جهنم می کند آنی که نیست.

می رسد روزی که با حسرت کنارِ پنجره.
می نشینی چشم در راهِ غزلخوانی که نیست.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

11 + نوزده =