قلم روی کاغذ چرخید و چرخید. بی مقصد بود قلمم. چه مینوشت؟ گمان میکنم از تو مینوشت.
قلم روی کاغذ چرخید و چرخید. بی مقصد بود قلمم. چه مینوشت؟ گمان میکنم از تو مینوشت.
تمامِ ترانه هایم، ترنمِ یادِ توست و تمامِ نفسهایم، خلاصه در نفسهای توست.
مادر، آن هنگام که درخشش چشمانت را در آسمانِ زندگی ام میبینم، آن هنگام که جوششِ چشمه ی چشمت را، در سراشیبیِ صورتِ زیبایت برانداز میکنم، زمانی که به یاد می آورم، چگونه در جستجوی آغوشِ پر مهرت هجمِ خالیِ…
بیشتر از یک ماهه که چیزی پست نکردم.. راستش منتظر بودم تا کارهای تعمیری و تغییراتی که میخواستم توی سایت بدم، تموم بشه و بعد اقدام به نوشتن پست کنم، اما ظاهرا این قصه سرِ دراز داره و هنوز نمیدونم…
کنارم باش این پاییز، کنارم باش میترسم.. خزان را دوست دارم من.. ولی بی تو خیابان، کوچه ها، این شهر، این پاییز..! تو را بدجور کم دارند..
پرسیدی خوبی؟! جواب دادم که: خوبم.. گفتم خوبم، چون نمیخواستم بدونی غمگینم..
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دوباره دستِ زیبایی را خواهد گرفت.. روزی که کمترین سرود بوسه است و هر انسان برای هر انسان برادریست..
تو نیستی که ببینی چگونه عطرِ تو در عمقِ لحظهها جاریست.. چگونه عکسِ تو در برقِ شیشه ها پیداست.. چگونه جایِ تو در جانِ زندگی سبز است..
پاییز است.. برگِ خزان آرام و بی صدا، آهسته و رقص کنان، بر دامنِ نسیم، زردیِ خویش به هر گوشه و کناری مینِشانَد.. ماهِ مهر است، قصه ی دیرینِ عشق..
پاییز در راه است و من، پشت دیوارِ سکوت نشسته ام و به لحظه های بی تو خرده می گیرم.. زمان خالی از هر یادی که مرا به چین چینِ دامنت نزدیک کند، می گذرد..