خیلی گذشته است از آن دلت, که زودتر از سیگار آتش میگرفت!
انگار تمام ستاره ها از سکوتِ تو کوچ کرده اند و دیگر آهی نمانده است که تو را بگیراند!
چه فرقی میکند, تو پشت خط باشی یا مشترکی که هیچ وقت در دسترس نیست؟!
وقتی زندگی یک پا داشته باشد, تو هم مجبوری روی یک پاشنه با او بچرخی..
مجبوری صدای مهرپویا را تا آخرش بلند کنی و در بزن بزن های قبیله ی لیلی له شَوی..
خسته ام….
تهِ زندگیم درد میکند..
پنجره را باز کن..
میخواهم سرم را به باد بدهم..

خبرت هست؟!

خبرت هست که دلتنگِ نگاهت شده ام
بی قرارِ تو و چشمانِ سیاهت شده ام

خبرت هست دلم مستِ حضورِ تو شده؟
عاشق و شیفته ی رنگِ صدایت شده ام

خبرت هست که بارانِ بهارم شده ای؟
چون پرستوی مهاجر نگرانت شده ام

خط به خط زندگیم پر شده از بودنِ تو
خبرت نیست و شادم که فدایت شدهام

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شانزده + 17 =