اگر میماندی، خواب میشدم و آنقدر در بی کسیِ کودکانه ام می غلطیدم که تمامِ رویاهایم مثل کلافِ سردرگمی به هم میپیچید..
آنوقت او می ماند، و یک جسمِ غرق در خوابِ آشفته..
او می ماند و دوراهیِ پر پیچ و خمی بِینِ ماندن و رفتن..
و همیشه، این رفتن بود که دلِ تنهاییم را می سوزاند..
شب شد..
یک شبِ دیگر آمد و من غرقم در سکوتی بی انتها..
حرف هایم طعم نفرت میدهد..
حالـــــی دارم عجیب!
خوب نیستم، روحم درد دارد..
دست هایم سردِ سرد است..
تنم میلرزد..
باز هم نیستی!
نبودن هایت..
وحشت هایم..
چه کسی می آید مثلِ تو که با قهر چشم هایش با نگاهم، ذره ذره کم شَوَم..
آب شَوَم..
کجایی دلخوشیِ دلم؟کجایی؟!
دیدی بی تو این دل به کجا رسید؟!
ترسیدم،ترســـــــــــــــیدم تو نباشی!
دیدی با رفتن هم قدم شدی؟!
سایه ات هم دیگر از اینجا رفته..
مانده ام با یادت و یادگاری هایی که دادی..
مانده ام با یک دنیا دلواپسی و یک جسمِ نا آرام..
هیچ چیز، هیچکس، مثلِ حضورت نه آرامم میکند و نه میتواند که آرامـــم کند..
نیستی!
نبودنت از همه جای این زندگی، از هر گوشه ی این شهر می بارد..
بی تو من تنهای ٬ تنها شدم..
بی تو بی صدا اشک شدم..
و ندیدی و نشنیدی که فریاد میزدم برگـــــــــــــــــرد..
تو می رفتی و من خیره میماندم به ردِ پاهای کسی که در دستش، دلم می رفت به نا کجا..
کاش میفهمیدی بی تو بغض گلویم را زخمی میکند!
کاش می ماندی..
اگر میماندی، من به تو شوق آمدن فرداهای باهم را نشان میدادم..
اگر میماندی، من با تو ما میشدم..
رفتی و چه خوش گذشتی!
نفرت از تو نه!
نفرت از ما بودنِ بی تو دارم..
خوب نیستم..
تن خسته ام..
روحم پَر پَر میزند..
شعر هایم قافیه کم می آورد..
تو اگر میماندی، شاید زندگی جور دیگری پیش می رفت..
دنیا جای بهتری می شد و من پر می شدم از شور زندگی..
اگر میماندی از این یکنواختی رها می شدم..
می آمدم کنار تو..
جایی که هر لحظه اش برایم حال و هوای تازه ای دارد..
اگر میماندی، هر روز هنگامِ غروب، که احوالِ دلم یک جورِ دیگر است، دست می گذاشتم در دستانت و با هم در پیاده روهای شهر قدم می زدیم..
اگر میماندی، من عمیق تر نفَس می کشیدم که تمامِ عَطرت سهمِ من باشد..
راحت بگویم، اگر میماندی، حالِ من خوب بود..

پی نوشت

یادت هست؟!
آن وقتها..
دومین عاشقانه ام را که برایت نوشتم؛ هیچ وقت نگفتی که: “تا سه نشه بازی نشه”!
ولی من باز هزاران عاشقانه ی دیگر برایت نوشتم..
دومی که آمد، تازه فهمیدم، خودم بازی خورده ام..
راستی..
“تا سه نشه بازی نشه”


خلوت دل

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

15 − پنج =