چیزی در من جا ماندهT-manager1 شهریور 1400امشب میتوانم غمگینانه ترین شعرهایم را بگویم. شاید بگویم: شهر ستاره باران است و نسیمی آرام صورتم را به نوازش وامیدارد و دستانم را ... ادامه مطلب
من بلد نبودم حرف بزنم!T-manager29 تیر 1400من شبای زیادی از سکوتِ خودم گریه کردم و به خودم گفتم: حرف بزن. گفتم: لال نباش، بعد زدم تو گوشِ ساکتِ مچاله ی ... ادامه مطلب
شالگردنT-manager12 تیر 1400اولین باری که توی زندگیم چیزی رو جا گذاشتم، هنوز یادمه! آخرِ یه زمستون بود، ولی هوا میگفت: بهار شده. یه شالگردن مشکی داشتم، ... ادامه مطلب
حرف تازهای ندارمT-manager6 تیر 1400خیلی وقته نتونستم سر به سایت بزنم. هی امروز و فردا میکردم که آپ کنم، ولی نمیشد. راستش بی حوصلگی مانع از این میشد ... ادامه مطلب