چقدر ساده به هم ریختی، روانِ مراT-manager1 اردیبهشت 1399من آماده ام.. آماده برای متوقف کردنِ ساعتها خواباندنِ خاطرات.. برای کندنِ نقابِ لبخندهای کمرنگ.. ... ادامه مطلب
انتظارT-manager23 فروردین 1399میگم: دیدی یادت رفت! دیدی یادم رفت! دیدی اولِ سال شد و با هم حرف نزدیم! از بس که باورمون شده، هیچ وقت آفتابِ ... ادامه مطلب
بیرحمِ مهربانT-manager23 بهمن 1398امشب میتوانم غمگین ترین شعرهایم را بگویم.. شاید بگویم: شب، ستاره باران است.. نسیمی سرد و آرام صورتم را به نوازش وا میدارد و ... ادامه مطلب
لحظه ها رو با تو بودنT-manager7 بهمن 1398شنبه پنجم بهمن ماهِ ۹۸٫٫ چیزی به پایانِ ساعاتِ کاری نمونده.. کسل و بی حال و بی حوصله ام.. موبایلم زنگ میخوره.. پشتِ خط، ... ادامه مطلب