نمیدانم کجای دنیا گمت کردم!
در هیاهوی بازار، در وسوسه های نفسم یا در خستگیِ هنگامِ نماز..
نمیدانم! گاهی تو را گم میکنم مانندِ کودکی در بازار که دستانِ مادرش را رها کرده و به تماشای عروسکی مشغول است..
و من نیز تو را گم کردم در تماشای وسوسه های نفسانی..
به کودکی ام بنگر..
هرچند این من هستم که تو را بارها و بارها گم میکنم، اما تو پیدایم کُن..
خدایا تو رهایم نکن..
تو را غریب دیدم و غریبانه غریبت شدم..
تو را بخشنده پنداشتم و گناهکار شدم..
تو را وفادار دیدم و بی وفایی کردم..
تو را گیرا دیدم و رهایت کردم، اما تو رهایم نکن..
گفتی: بخوان مرا اجابتت کنم، اما نخوانده اجابتم کردی و مهمانِ لحظه های نابِ دعایت شدم..
همان لحظه هایی که بهشت میفروختی و گناه میخریدی..
همان لحظه هایی که تو مهربان بودی و من پشیمان از وسوسه های نفسانی..
تو بخشنده بودی و من شرمسار..
خدایا، شاد کُن دلی را که گرفته و دلتنگِ خوشبختیست..
بی نیاز کُن کسی را که به درگاهت نیازمند است و بگیر دستانی را که به سویت بلند شده است..
نه آنقدر پاکم که کُمَکَم کنی، نه آنقدر بَدَم که رهایم کنی..
و من میانِ این دو گم شدم..
بدان آنقدر بی تو تنها هستم که منِ بی تو یعنی هیچ، یعنی پوچ..
خدایا، تو میدانی آنچه را که من نمیدانم..
در دانستن های تو آرامشیست و در ندانستن های من تلاطم ها..
تو خود با آرامشت تلاطمم را آرام ساز..
خدایا، آرزوهایم را با معجزه هایت تحقق ببخش..
چرا که بزرگترین آرزوی من کوچکترین معجزه ی توست..
خدایا، آرامشی عطا فرما که بپذیرم آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم..
شهامتی ببخش که تغییر دهم آنچه را که میتوانم و دانشی که تفاوتِ این دو را بدانم..

پی نوشت

خود را به خدا بسپار وقتی که دلت تنگ است..
وقتی که بی قراری هایت راهِ تنفست را بسته است..
خودت را به خدا بسپار، وقتی که بعد از تمامیِ اشتباهاتت و به پایانِ خط رسیدنهایت، دیگر دلیلی برای زندگی کردن نداری..
دروازه های قلبت را به روی همه بگشا و باور داشته باش خدایی که در این نزدیکیست بهترین ها را برایت رقم زده است..

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یازده + بیست =