زیبا، هوای حوصله ابریست..
چشمی از عشق ببخشایم تا رودِ آفتاب، بشویَد دلتنگیِ مرا..
زیبا، هنوز عشق در هول و هُشِ چشمِ تو میچرخد..
از من مگیر چشم..
دستِ مرا بگیر و کوچه های محبت را با من بگرد..
یادم بده چگونه بخوانم تا عشق، در تمامیِ دلها معنا شود..
یادم بده چگونه نگاهت کنم، که تُردیِ بالایت در تند بادِ عشق نلرزد..
زیبا، آنگونه عاشقم که حرمتِ مجنون را احساس میکنم..
آنگونه عاشقم که نِیِستان را یکجا هوای زمزمه دارم..
آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است..
زیبا، چشمِ تو شعر، چشمِ تو شاعر است..
من دزدِ شعرهای چشمِ تو هستم..
زیبا، کنارِ حوصله ام بنشین..
بنشین و مرا به شطِ غزل بنشان..
بنشان مرا به منظره ی عشق..
بنشان مرا به منظره ی باران..
بنشان مرا به منظره ی رویش..
من سبز میشوم..
زیبا، ستاره های کلامت را در لحظه های ساکتِ عاشق، بر من ببار..
بر من ببار تا که برویم بهاروار..
چشم از تو بود و عشق..
بچرخانم بر هولِ این مدار..
زیبا، تمامِ حرفِ دلم این است..
من عشق را به نامِ تو آغاز کرده ام..
در هر کجای عشق که هستی آغاز کن مرا..

پی نوشت

تو نیستی که ببینی، چگونه پیچیده است طنینِ شعرِ نگاهِ تو، در ترانه ی من..
تو نیستی که ببینی، چگونه میگردد نسیمِ روحِ تو، در باغِ بی جوانه ی من..
چه نیمه شبها که از پاره های ابرِ سفید به روی لوحِ سپهر، تو را چنان که دلم خواسته است، ساخته ام..
چه نیمه شبها، وقتی که ابرِ بازیگرِ هزار چهره به هر لحظه میکند تصویر، به چشم هم زدنی میانِ آن همه صورت، تو را شناختم..
به خواب میماند، تنها به خواب میماند..
چراغ، آینه، دیوار، بی تو غمگینند..
تو نیستی که ببینی، چگونه با دیوار به مهربانیِ یک دوست، از تو میگویم..
تو نیستی که ببینی، چگونه از دیوار جواب میشنوم..
تو نیستی که ببینی، چگونه دور از تو به روی هرچه در این خانه است، غبارِ سربی اندوه بار گسترده است..
تو نیستی که ببینی، دلِ رمیده ی من به جُز تو، یادِ همه چیز را رها کرده است..

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ده + هجده =