من خوبِ خوب شدم
دیگه درد ندارم..
کتفم درد نمیکنه..
قلبم از جاش در نمیاد وقتی بِهِت فکر میکنم..
دیگه غمگین نمیشم برم با اون درختِ وسطِ حیاط، یا اون یادگاری هایی که ازت دارم حرف بزنم..
دیگه شبا خوابِتَم نمیبینم که نشستم رو به روت و زل زدم تو چشات و تو هم بِهِم میگی دیوونه ی غرغرو، غرق نشی با اون مدل نگاه کردنت؟!
دیگه صبح که میشه مربای توتفرنگی نمیخورم تا یادِ سرخیِ لبات نیفتم..
باور کن دیگه درد ندارم..
مگه میشه تو دست بکشی رو زخما و دردای آدم، و بعدش بگیم نه، خوب نشدیم؟!
مگه میشه تو نِگامون کنی و بهار نشه؟!
مگه میشه تو بهمون لبخند بزنی و بعدش قد نکشیم و گل ندیم؟!
الانم خوب شدیم دیگه..
یعنی هر وقت به اینا فکر میکنیم حالمون خوب میشه..
سرِ صبحی دکتر اومد بالا سرمون و گفت: چشات چرا خیسه، گریه کردی؟!
گفتم: بهار مگه نیست؟! ما هم حساسیت داریم دیگه..
گفت: بهتری؟!
گفتم: بله..
گفت مرخصت میکنم بِری همین روزا..
گفتم: فقط قبلش اون قلم و کاغذِ منو بده..
رفت دکتر عاقله..
ببین، میدونی چیه؟ نیستیا، ولی انگار هستی، میبینمت..
صدایی ازت نیستا، ولی ساکت که میشم صِدات میپیچه توی گوشم..
اما بلدم اینجور وقتا چیکار کنم، یعنی یاد گرفتم..
سرم رو میکوبم لبه ی دیوار، خون میاد..
موشا قطار میشن و از کنارِ شقیقم رژه میرن..
صِدات دیگه قطع میشه..
به خدا دکتر خودش گفت دیگه خوب شدی..
گفت: قُرصاتو خوردی خوب شدی، فقط ندید که من اونارو توی مشتم قایم میکنم..
تو دلم گفتم: مالیدی دکتر جون..
آره داشتم میگفتم..
نه دیگه دوستت ندارم..
نه دل تَنگِتَم، نه حواسم پیشِتِه، نه درگیرِتَم، نه دیگه خوابت رو میبینم..
نه دیگه اسمت رو جوری تکرار میکنم که حروفش لبم رو خندون کنه، بس که فقط اسمِ تو لبِ ما رو خندون میکرد..
میبینی؟ خوب شدم دیگه!
دیگه اخم نکن واسه ما..
یادِت نِمیاد مگه؟ خودت گفتی عاقل شو، اینقدر دیوونه نباش، ما هم خوب شدیم دیگه..
قول دادم دیگه نیام کوچَتون رو طواف کنم به نیتِ یه لحظه دیدنت..
ولی کاش اونجایی که الان هستی، اون آقاهه، اینجوری که من میمیرم برات بمیره واست..
میگم: نکنه تنهات بذاره و غصه بخوری مثلِ من؟!
نکنه اونجوری که من بلدت بودم، تورو بلد نباشه؟!
نکنه بلد نباشه که قبلِ خواب باید برات شعر بخونه و بعدِ اینکه تو خوابیدی خودش بره بخوابه؟!
نکنه شب وقتی خوابِ بد میبینی یادش بره باید بقلت کنه؟!
آخه دنیای دیوونه ها مثلِ هم می مونه، اگه این کارارو واست کرد بدون دیوونته..
میگم: نکنه ترکت کنه صبح تا شب دلت بگیره؟!
دلت نگیره یه وقت نامهربون؟!
دلت نگیره یه وقت قربونِ دلت؟!
اگه دیگه چیزی واست ننوشتم، اون وقت مطمئن شو حالم خوبِ خوب شده..
الانم دکتر قلم و کاغذم رو آورده..
باید برم دیگه..
باید برم دوباره واست بنویسم..

پی نوشت

تا کی در انتظار گذاری به زاریَم..
باز آی بعد از اینهمه چشم اِنتِظاریَم..

دیشب به یادِ زلفِ تو در پرده های ساز..
جان سوز بود شرحِ سیهِ روزگاریَم..

بس شِکوِه کردم از دلِ ناسازگارِ خود..
دیشب که ساز داشت سرِ سازگاریَم..

شمعم تمام گشت و چراغِ ستاره مُرد..
چشمی نماند شاهدِ شب زنده داریَم..

طبعم شکارِ آهوی سر در کمند نیست..
مانَد به شیر شیوه ی وحشی شِکاریَم..

شرمم کشد که بی تو نفس میکشم هنوز..
تا زنده ام بس است همین شرم ساریَم..

2 دیدگاه ها

  • درود بر محسن عزیزم
    انشاعلاه که خوب باشی. هرچند که نمیشه خو بود.
    اما میشه خوب بودن رو آرزو کرد
    کاش همه مثل تو عاشقی کنند, کاش منم بتونم مثل تو پای عشقی که خوانوادش نخواستند با من باشه بمونم و هیچ وقت فراموشش نکنم
    ارادت دارم زیاد

    • درود بر علی اصغر عزیز..
      امیدوارم هیچ عاشقی نباشه که به مراد دلش نرسه..
      غصه نخور شاید یه روزی اون اتفاقی که دوست داری برات بیفته..
      من برات دعا میکنم..
      بازم بیا پیشم داداشی..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شانزده − شش =