همیشه میگن: دار بزن خاطراتِ کسی رو که تورو تنها گذاشت و رفت..
اما من میگم: درسته تنهام گذاشت، ولی من حالم خوبه..
فقط گذشتم درد میکنه!
و میگم: بهتره به جای دار زدنِ خاطراتِ کسی که باهاش بودی، تجربه رو مفت نخری که بعدش پشیمونی رو به بهای سنگینتری بخری..
همش از خدای خودم میخوام که، هیچ تنهایی رو تنها نذاره تا به هر بی لیاقت و بی سر و پایی بگه عشقم..
یه روز ازم پرسید:
اگه ۶۰ ثانیه فرصت داشته باشی با من حرف بزنی و بعدش بدونی دیگه هرگز منو نمیبینی، بهم چی میگی؟!
گفتم: ۵۹، ۵۸، ۵۷٫٫
بعدش..تموم شد..
شنیدین میگن: از عجایبِ عشق اینه که، همیشه آغوشی آرومت میکنه که دلت رو به درد آورده؟!
اما عجیبتر از اون اینه که، چقدر زود فراموشش شد نون و نمکی رو که با هم خوردیم!
ولی به جاش تا تونِست یه اشتباهِ کوچیک رو، به قدری بزرگش کرد که باعثِ جدایی مون شد..
خوبه که بدونیم اگر کسی یه اشتباهی کرد که خیلی بزرگ بود و نتونستیم ببخشیمش، اشتباهِ اون بزرگ نبوده، بلکه قلبِ خودِ ما کوچیک بوده که نتونستیم ببخشیمش..
اما از همه ی اینا که بگذریم، من بهش میگم که:
به اندازه ی بزرگیِ دریاها..
به روشنیِ ابرا..
به چند رنگیِ دنیا..
به سفتیِ سنگها..
به آب شدن شمع ها و به حسودیِ تمام دوستات و آدما میخواستمت..
دوستت داشتم..
میدونی تنها چیزی که عذابم میداد چی بود؟!
این بود که هر وقت بحثمون میشد، با اطرافیان و دوستانت خوب بودی و با من بد..
همون دوستایی که ما، تا با هم بودیم چشماشون در میومد..
بگذریم..
بهش میگفتم: دوستت دارم، میگفت:
حرفای تازه بزن اینا دیگه کهنه شدن..
اما خبر نداره که یه روز دلش برای حرفای کُهنَم یه ذره میشه..
ازم پرسید: بعد از رفتنم گریه میکنی؟!
بهش گفتم: فراموش نکن..
“برای دردهای بزرگ نمیتوان گریست”
باید تحمل کرد و ذره ذره آب شد..
پرسید: وقتی برم زندگیت چقدر عوض میشه؟!
گفتم: بعد از رفتنت چیزی عوض نمیشه فقط..
تنها تر میشم..
تنهای تنها..
تنهای تنها..

پی نوشت

زهرِ مار و دوستش داری، ولم کن لعنتی!
درد و شب تا صبح بیداری، ولم کن لعنتی!

بعد از این دیگر نبینم تب کنی با یادِ او
خسته هستم از پرستاری، ولم کن لعنتی!

قهوه اش کم ترکمن چایِ تو را بر باد داد؟
کوفت و چشمانِ قاجاری! ولم کن لعنتی!

کور بودی و ندیدی بر سرش تورِ سپید؟
رفته از یادِ تو انگاری، ولم کن لعنتی!

کم نشستی گریه کردی خِش به خِش با برگها
پشتِ آن ماشینِ گلکاری؟ ولم کن لعنتی!

جز دو چشمِ خیسِ پُر حسرت که از تو دور شد
شد چه سهمت از وفاداری؟ ولم کن لعنتی!

باز بُغ کردی نشستی گوشه ای با خاطرات
همصدا با چار دیواری؟ ولم کن لعنتی!

مرگ و دلتنگی! نکش این قدر آه از پشتِ آه
مرده شورِ زیر سیگاری، ولم کن لعنتی!

“خسته ام من، مثلِ مرغِ بال و پَر..” دیگر بس است
خسته ام از بغضِ “یساری” ، ولم کن لعنتی!

من رفیقِ دردهایِ هر شبِ تو نیستم
بیخیالم شو چه اصراری؟ ولم کن لعنتی!

شاعرِ دیوانه! پا بردار از رویِ دلم
کم کن از دوشِ جهان باری، ولم کن لعنتی!

آینه بشکن زد و گفت عاشقش هستی هنوز؟
شاهرگ با گریه گفت: “آری.. ولم کن لعنتی”!

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سیزده + 4 =