ای ساکنِ جان من، آخر به کجا رفتی
در خانه نهان گشتی، یا سویِ هوا رفتی

چون عهدِ دلم دیدی، از عهد بگردیدی
چون مرغ بپریدی، ای دوست کجا رفتی

در روح نظر کردی، چون روح سفر کردی
از خلق حذر کردی: وز خلق جدا رفتی

رفتی تو بدین زودی، تو باد صبا بودی
ماننده بوی گل، با باد صبا رفتی

نی بادِ صبا بودی، نی مرغ هوا بودی
از نور خدا بودی، در نور خدا رفتی

هر بار این دنیای لعنتی، با سنگدلیِ هر چه تمام تر گلی رو از بوستان زندگیم میچینه..
عزیزایی که نقشِ مثبت تو زندگیم داشتن و با رفتنشون، داغی سنگین توی دلم باقی گذاشتن..
امروز هنرمند با ارزشی رو از دست دادیم..
انگار همین دیروز بود که با هم آشنا شدیم..
از طریق دنیای مجازی در ارتباط بودیم..
یک رابطه ی هنریِ ارزشمند..
از همون روزِ اول گرم و صمیمی بود..
بشاش و پر انرژی..
۱۵ سال از من بزرگتر بود و مثلِ خواهر بزرگترم دوستش داشتم..
از چندین سالِ پیش، به واسطه ی آثارِ بسیار زیبای مشترکی که با زنده یاد استاد محمود رضایی داشتن و مدتها پیش شنیده بودمشون میشناختمش..
البته فقط در حدِ یک اسم..
صداشون رو خیلی دوست داشتم و آرزوم بود که یه روز باهاشون آشنا بشم و از نزدیک ببینمشون..
بالاخره باهاشون آشنا شدم اما هیچ وقت نتونستم از نزدیک ملاقاتشون کنم..
از طریقِ یکی از دوستان، که با ایشون هم توی دنیای مجازی آشنا شده بودم، موفق شدم پیداشون کنم..
ازشون دعوت کردیم که توی گروهی متشکل از اساتید، نوازندگان و هنرمندان نابینا در کنارمون باشن و آثار و تجربیات ارزشمندشون رو در زمینه ی موسیقی با ما به اشتراک بذارن..
ایشون هم با کمال میل، دعوت ما رو پذیرفتن و افتخار دادن که در جمعمون باشن..
بانو “سپیده اِستیری” که شاید نامشون برای خیلی از افراد نا آشنا باشه..
من از این بابت خوشحال بودم چون ایشون با شادروان استاد رضایی ارتباط نزدیکی داشتن و میتونستن تجربیات ایشون رو به ما انتقال بدن..
و دقیقا هم همین طور شد..
ایشون از روزِ اول آثار و تجربیاتشون در زمینه ی موسیقی رو با سخاوت تمام در اختیار ما گذاشتن..
همیشه در پیِ یادگیری و تلاش برای ترقی بودن..
گیتار میزدن، تنبک و دفع مینواختن..
رفته رفته ارتباطِ بین ما خیلی عمیقتر شد تا جایی که تصمیم گرفتیم چند تا کارِ مشترک با هم اجرا کنیم..
همین چند وقتِ پیش بود که توی این پست دو تا از کارهای مشترکمون رو معرفی کردم و اونها رو توی دفترِ خاطراتم ثبت و ضبط کردم..
قرار بود بعد از ایامِ محرم و سفر کارهای جدیدی با هم انجام بدیم..
اما افسوس و صد افسوس که خیلی زود دوباره یکی از عزیزانم رو از دست دادم و نشد که این راهِ هنری ادامه پیدا کنه..
هنوز صدای مهربانِ این خواهرِ بزرگوار توی گوش هامه که همیشه تشویقم میکرد و بِهِم امید میداد..
چقدر هوای منو داشت و از کارهای پر ایرادم تعریف میکرد..
همیشه میگفت: نوازندگیِ من رو دوست داره و من رو یک هنرمندِ بزرگ میدونه..
وقتی امروز ظهر خبر درگذشتِ این بانوی بزرگوار رو شنیدم که به طورِ ناگهانی بر اثرِ سکته ی قلبی دارِ فانی رو وداع گفتن، به شدت به هم ریختم..
براشون اشک ریختم و دلتنگشون شدم..
درسته چند روز یه بار باهاشون صحبت میکردم ولی حالا که از دستشون دادیم جای خالیِ ایشون رو بد جور احساس میکنم..
ایشون خیلی خوش قلب و مهربان بودن و همیشه خواهرانه من رو راهنمایی و هدایت میکردن..
ایشون هنرمندی خوش صدا بودن که قدرشون رو ندونستیم و حالا که از دستشون دادیم، با دلی شکسته به یادشون اشک میریزیم..
تنها میتونم این ضایعه ی بزرگ رو به تمام هنرمندان و خصوصا هنرمندان نابینا تسلیت بگم و برای ایشون طلب آمرزش کنم و همینطور برای بازماندگان و دو فرزندِ دلبندِشون از خدای بزرگم صبر و آرامش طلب کنم..
لطفا با خواندنِ فاتحه ای روحِ این بانوی خوش قلب و مهربان رو شاد کنید..
روانشون شاد و یادشون گرامی..


خلوت دل

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سه × یک =