دیشب سه غزل نذرِ تو کردم که بیایی
چشمم به رَهِ عاطفه خشکید کجایی
با شِکوه ی من، چهره ی آیینه تَرَک خورد
از سوی تو اما نه تبسم نه نِدایی!!
از بس که در اندیشه ی تو شعله کشیدم
خاکسترِ حسرت شده ام نیست دوایی!
آمارِ تپشهای دلم را به تو گفتم
پرونده شد اندوه من از درد جدایی!!!
سوگند به آوای صمیمانه ی نامَت
از عشق فقط قصدِ من و شعر شمایی!!
هر فصلِ دلم بی تو ببین رنگ خزان است..
آغاز کن ای گل, سفرِ سبزِ رهایی!!
من منتظرم, مرحمتی لطف و نگاهی
حیف است رسد مرگِ من, اما تو نیایی!!!
بدون دیدگاه