سلام عزیزم.
حالِ دلت سبز است؟
ما هم همین حوالی اوقات را با یادِ دلبر سر میکنیم.
خوب که نیستیم ولی، . . . بگذریم!
نامه را که با اوقات تلخی نمیشود نوشت.
راستی، مواظبِ خودت که هستی؟
هوا کمی نامرد است.
نمیفهمد که نباید عزیزِ دلم را سرما بدهد.
ولی چه کند!
او نمیخواهد مانندِ من در حَسرَتِ نوازِشِ گونه ات بماند!
دلبر جان، کاش میانِ اوقاتِ خوشت با او، کمی هم به دلِ تکه تکه شده ام در گوشه ی انباری، نگاهی می انداختی.
بالاخره حق الناس است دیگر، کمی مواظبش باش.
می دانم، می دانم این نامه هم مثلِ بقیه ی نامه ها خوانده نمیشود، ولی همین که برای تو مینویسم آرام میشوم.
آخر عاشق نیستی که بفهمی، چقدر سخت است که دلبر کنارِ دیگری باشد و تو مجبور باشی، اظهارِ شادمانی کنی از خوشبختی اش بدونِ تو.
کاش این نامه ها را میخواندی و قبل از اینکه بروم، تو بیایی.
با تک بیتی نامه را به پایان میرسانم.

تنها تر از مجنونم و غمگین تر از لیلا.
بی کس تر از فرهادم و شیدا تر از شیدا.

پی نوشت

بی تو با خِش خِشِ این برگِ خزانی چه کنم؟
با صدای نفَسِ بادِ روانی چه کنم؟

کمرم خم شده از شدتِ این فاصله ها.
تو بگو با کمر و قوسِ کمانی چه کنم؟

دستِ تو چترِ من و بیمه ی احساس من است.
بی تو با هجمه ی این بارشِ آنی چه کنم؟

پشتِ این پنجره ها زمزمه ی تنهاییست.
با همین توطئه ی قاتلِ جانی چه کنم؟

مویِ من گشته سفید و تنِ من ترکه ی چوب.
با غمِ پیری در این اوجِ جوانی چه کنم؟

کوچه و پنجره و بغضِ گلو دشمنِ من.
تک و تنها وسطِ جنگِ جهانی چه کنم؟

مهر و آبان شد و بازم خبری نیست تو را.
بی تو با خِش خِشِ این برگِ خزانی چه کنم؟

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

3 × 5 =