تمامِ ترانه هایم، ترنمِ یادِ توست و تمامِ نفسهایم، خلاصه در نفسهای توست.
ای زلالتر از باران و پاکتر از آئینه، به وجودِ پر مهرِ تو میبالم و تو را آنگونه که میخواهی “دوست دارم”.
ای مهربان، پرنده ی خیالم با یادِ تو، به اوجِ آسمانها پَر خواهد گشود و زیبایی ات را به رخِ فرشته ها خواهد کشید.
تبسمی از تو، مرا کافیست، که از هیچ به همه چیز برسم.
منتظرِ لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم، در چشمانت خیره شوم، “دوستت دارم” را بر لبانم جاری کنم.
منتظرِ لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم، سر روی شانه هایت بگذارم و از عشقِ تو، از داشتنِ تو، اشکِ شوق بریزم.
منتظرِ لحظه ی مقدس، که تو را در آغوش بگیرم، بوسه ای از سرِ “عشق” به تو تقدیم کنم و با تمامِ وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم.
آری من تو را “دوست دارم” و عاشقانه تو را میستایم.

پی نوشت

هر شب یادت را در هوای آلوده ی دلتنگی مینوشم.
تشنه تر میشوم.
نمیدانم از جنسِ کدام چشمه ی گوارایی، که چشمانت را هر لحظه میخواهم.
زلالِ چشمانت بر گونه هایم جاریست.
آتشین مینوشم بارانِ چشمت را، نبودت را، دلتنگی را، بی قراری را.
به دیده میشویَم که بشورد دوری و سیاهی را.
بودنت ماضیِ بعید بود.
حالِ استمراریِ من برگرد و در چشمه ی چشمانم جاری شو.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

17 − شانزده =