در امتداد تنهایی و دوری از دست های گرم و مهربانت…

فانوس های انتظار را در دست گرفته ام …….

جایی در قلبم کنار گلبوته های یاس با تخیل کبود نیامدنت…

آرام و صبور ایستاده ام به انتظار…

نسیمی عطر خاکسترِ سوزانم را در هوا پخش می کند….

پرهای سوخته ی یک شب انتظارم را به رسم دلدادگی و پروانگی به دست امید می سپارم….

امید به دیدارت در انتهای شب انتظارم ……

هر روز برایت چند خطی دلتنگی مینویسم…

هر روز ذره ای از دلتنگی ام را سر این صفحه ها خالی می کنم…

تو را نمی دانم ولی من این دوری را تاب نمی آورم…

می دانم روزی که دیر نیست…..

پای همین صفحه های بی جان از نفس می افتم…

و قصه ی عاشقی من هم تمام می شود…

وقتی تک تک خطوط را می خوانی به یاد داشته باش…

من ذره ذره ی وجودم را لغت کردم و برای تو سرودم…

تویی که تنها آرزوی منی….

همان آرزوی محال همیشگی….

کاش اینجا بودی…

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سیزده − چهار =