از زِندِگانیَم گِلِه دارد جوانیَمT-manager29 اردیبهشت 1398تا چشم به هم زدیم دو ماه از فصلِ بهار رو پشتِ سر گذاشتیم.. روزها اونقدر سریع میگذرن که آدم اصلا نمیفهمه از کجا ... ادامه مطلب
سنگ، کاغذ، قیچیT-manager17 اردیبهشت 1398قیچی آوردم برای آخرین بازیِ هفت سنگ و قیچی کردم دستت رو که هیچی توش نبود.. آخرین هفت سنگی که هیچکس اون سنگا رو ... ادامه مطلب
چشمانِ گریانT-manager9 اردیبهشت 1398هزاران بار گریستم، در خودم، در پهنای صورت، در مقابلِ چشمانت، بی صدا.. پر از غم، ندیدی! تو وداعِ آخر را ندیدی! ... ادامه مطلب
بدترین عشقT-manager4 اردیبهشت 1398تو اینجایی؟! چه عجب از این طَرَفا؟! چه خوب شد دیدمت.. میدونی از کی دلم میخواد یه دلِ سیر باهات حرف بزنم؟! ... ادامه مطلب