این همــــه دکتر و دکتر بازی!
دکتر مغز …
دکتر قلب …
دکتر اعصاب …
دکتر روان هم داریم،
دکتر احساسات نداریم!
ما احساساتمان خدشه دار شده،
که می زند به مغزِ استخوانمان،
اعصاب و روانمان را به هم می ریزد!
داروهای اعصاب فقط سِرِمان می کنند،
خواب می کنند ما را تا بخوابیم،
خوابش را ببینیم، حالمان بدتر شود!
صبح بفهمیم خوابش را ندیده ایم، بی اعصاب تر شویم!
دکتر احساسات اگر می داشتیم،
برای برخی یک قالیچه وسط پارک، یک سبد میوه، یک مشت تخمه و دو استکان چای تجویز می کرد!
برای دیگری ،توی کافه، میز دونفره رزرو می کرد، با دو فنجان قهوه ی تُرکِ اصل!
یک بلیط رفت و برگشت، برای کسی که عزیزِ رفته اش، چند کیلومتر آن طرف تر، بال بال می زند از “دلتنگی” و فکر می کنیم دارد زندگی اش را می کند!
برای برخی آغوش و بوسه تجویز می کرد،
“موسیقی درمانی” شنیده اید که !؟
اینکه گوشِ راستت را بچسبانی، سمتِ چپِ سینه اش،
کدام موسیقی آرام بخش تر است، از تپشهای قلبش که برای تو تندتر می تپد!؟
چقدر آدمها، کنارِ هم زندگی می کنند و از تاریخِ آخرین آغوشِ شان مدت ها گذشته و فاسد شده اند!
اگر چه مثل بعضی “دارو” ها که نایابند، آدم های کمی را می شود در آغوش کشید و بوسید، امــــا عجیب، درمانِ بیماری های خاصند!
پی نوشت
عشقِ من…
بهانه نیاور!
رفتنت برای بودن با دیگری بود…
نه تقدیر را گردن بزن و نه با دستهای روزگار کاری داشته باش…
مسئله، دستِ تو بود که در دستهای دیگری جا خوش کرده بود…
بی خیالت میشوم!
برو…!
به بارانِ بی امانِ چشمهایم میگویم:
من اگر من باشم، اشکی برای کسی که مرا مفت فروخت نمیریزم…
بدون دیدگاه