امشب آسمان صاف است
صاف صاف …
خبری از باران نیست…!
اما اینجا هوای دلم عجیب بارانی ست…
هرچه میبارد تمام نمیشود…
خسته ام، خسته از انتظار…
دلم یک آغوش میخواهد…
یک نگاه گرم…..یک “دوستت دارم” از ته دل…
و یک “فنجان” قهوه تلخ در کنار “تو”
یک پاکت “سیگار”
و
یک “تو” !
کاش کنارم بودی، “تو” !
این “تو” از همان “تو” هایی است که منظورشان “تو” نیستی!
این “تو” از همان “تو”هایی است که فقط “خیالی” بودند از
“تو”
کاش همان تو که دیگر “او” شده کنارم بود!
مرا در آغوش میگرفت و اشک هایم را پاک میکرد و
میگفت :تمام شد،تمام کابوس هایت،من تا ابد کنارت هستم…!
افسوس که من باز با خیالم زندگی میکنم و”تو”نیستی…
افسوس که “تو ” ، “او” نیستی!
حالا در نبودِ بودن تو ، اینجا پاییز است اما چشمانم چون
ابر بهار میبارند…!
بی وقفه…
کاش من برایت “شما” نبودم…
کاش من را جمع نمیبستی با “دیگران”
کاش بهای گریه هایم خنده نبود…
هوای دل من تا ابد بارانی است !
بارانی که طوفان به راه میاندازد!
ولی میدانم هنوز هم تو “میخندی” به این “جمله ها!
بدون دیدگاه