همیشه نوشتن اولین جملات سخته..
نمیدونی میخوای از کجا شروع کنی!
از کجا یا از کی یا از کدوم لحظه!
گاهی آدم دلش هوای کسی رو میکنه که تو دریای دلش قدرِ یه ماهی هم ارزش نداشته..
امشب خیلی دلم گرفته..
نه از تو، نه از دستِ آدمایِ دور و بَرَم..
از دستِ خودم که چه بی نهایت دوستت داشتم و دارم..
از دستِ خودم که چه ساده حرفاتو باور داشتم و دارم!
از دست خودم که چه دیوانه وار، عاشقت شدم..
بعدِ اون هر شاخه گلی که میبینم دلم هوای خریدنِ اونو برا تو میکنه..
بعضی وقتا که حالم خیلی بد میشه، میشینم با خودم حرف میزنم..
میشینم خودمو دلداری میدم..
میشینم قول‌هایی رو که بهت دادم و قول‌هایی که ازت گرفتم رو مرور میکنم!
دلم میخواد سرِ خودم رو کلاه بذارم..
دلم میخواد همه چیز رو وارونه ببینم..
دلم میخواد ساعت ها بشینم و به سیگارم نگاه کنم که چطوری داره باهام میسوزه..
همه میگن سیگار نکش..
میگن از بس سیگار کشیدی لبات سیاه شدن!
نمیدونن که سیاهیِ لبهام از سیگار نیست..
لبام عزادارِ حرفایی هستش که تو توی دلم گذاشتی..
منی که خیال می کردم با منی و همیشه می مونی..
منی که خیال می کردم، اگه یه روزی نباشم نمیتونی ازم دل بکنی..
دیگه ازم چیزی نمونده..
بعضی وقتا که یادِ حرفات می افتم ازت بدم میاد..
نمیدونم شاید از خودم بدم میاد..
تو که به تعبیرِ خواب‌های بدِ من می‌خندیدی و می‌گفتی: بدبین نباش!
تو که به طرز نگاه کردنِ من گیر می دادی و می‌گفتی: اخم نکن..
تو که می‌گفتی: آرزوی آخرمی..
می‌گفتی: از همه دنیا بگذرم، از تو نمی گذرم!
می‌گفتی: خودمو با تو شناختم..
تو بهم بگو کجای کارم اشتباه بوده؟!
بگو چی ازش کم داشتم که اونو به من ترجیح دادی..
آااااااخ..
تف به هرچی عشق و عاشقیه..
تف به هرچی آدمِ بی لیاقت و دروغ گوِ..
یادته وقتی پسر و دخترا رو می‌دیدیم مسخرشون میکردی؟!
می‌گفتی: این جور آدما عشقو به لجن می‌کشن!
می‌گفتی: اگه بدونن عشقِ واقعی چیه از خودشون خجالت می‌کشن!
پس حالا من چی؟! تو چی؟!
از خودم خجالت بِکِشَم یا از خودت؟!
الان دارم به همون آدما حسودی می‌کنم..
هر روز دارم از کنارشون رد میشم..
انگار دارن همه چیز رو رو سرم خراب میکنن..
انگار حرفا و خنده های تورو شنیدن و تلافی میکنن..
آخه بی معرفت چی ازم خواستی که داشتم و دریغ کردم؟!
ساده گذشتن، هنرِ تو بود..
بهم بگو تا کی باید منتظرت باشم؟!
بگو تا کی با خودم قهر باشم؟!
تا کی بگم این آخرین باره که دارم ازت می‌نویسم؟!
از بس راجع بهت گفتم و نوشتم، دردم رو در و دیوارم میدونه!
اینبار نمیخوام طبقِ عادتِ همیشگی گله کنم که دنیا دنیای نامردیه..
یا روزگار بر وفقِ مراد نیست..
نه.. باید خودمو عوض کنم..
باید از کلمه ی احساس متنفر باشم..
باید از خودِ واقعیم فاصله بگیرم..
یکی بشم مثلِ همه ی اون آدمایی که مسخرشون می‌کردی..
ذهنم آشفته و درونم غوغای احساساته..
اما میدونی؟، کلمه ی احساس برا من همون مرگه..
یادِ اون روزا بخیر..
هرروز بهم میگفتی اعتراف کن دوسم داری..
روزایی که دیر میکردم زنگ میزدی و می‌گفتی: نگرانت بودم کجایی؟!
هنوزم با اینکه میدونم دیگه نیستی برات گل میگیرم..
الان یه عالمه گلِ خشکیده ی پرپر شده تو اتاقم دارم..
گلِ خشکیده و دلی پژمرده!
دلی که وقتی تورو با یه سایه دید شکست و وقتی حرفای آخرت رو شنید، مُرد!
دیگه دستام نایِ نوشتن ندارن اما منِ دیوانه باز برات مینویسم..
چشمام حالِ گریستن ندارن ولی منِ افسرده، باز برات می‌بارم!
احساسم کپک زده و خیالِ عشق و عاشقی نداره، ولی منِ بی احساس، باز به پایت می‌سوزم..

پی نوشت

نفرینِ ابد بر تو که آن ساقیِ چشمت..

دردی کشِ خُمخانه ی تزویر و ریا بود..

پرورده مریم هم اگر چشمِ تو میدید..

عیسایِ دگر میشد و غافل ز خدا بود..

نفرینِ ابد بر تو که از پیکرِ عمرم..

نیمی که روان داشت جدا کردی و رفتی..

نفرینِ ابد بر تو که این شمع سحر را..

در رهگذر باد رها کردی و رفتی..

نفرین به ستایشگرت از روز ازل باد..

کین گونه تو را غره به زیباییِ خود کرد..

پوشیده ز خاک آینه ی حُسنِ تو گردد..

کین گونه تو را مست ز شیداییِ خود کرد..

این بود وفاداری و این بود محبت؟!

ای کاش نخستین سخنت رنگِ هوس داشت..

ای کاش که آن محفلِ دِلساده فریبت..

بر سردرِ خود مُهر و نشانی ز قفس داشت..

دیوانه برو ورنه چنان سخت ببوسم..

لبهای تو مِی ریخته را کَز سخن افتی..

دیوانه برو ورنه چنان سخت خروشم..

تا گریه کنان آیی و در پایِ من افتی..

دیوانه برو تا نزدم چنگ به گیسوت..

صورتگرِ تو زحمتِ بسیار کشیده..

تا نقشِ تو را با همه نیرنگ به صد رنگ..

چون صورتِ بی روح به دیوار کشیده..

تنها بگذارم که در این سینه، دلِ من..

یک چند لب از شِکوه ی بیهوده ببندد..

بگذار که این شاعر دلخسته هم از رنج..

یک لحظه بیاساید و یکبار بخندد..

ساکت بنشین تا بگشایم گره از روی..

در چهره ی من خستگی از دور هویداست..

آسوده گذارم که در این موجِ سرشکم..

گیسوی به هم ریخته بر دوشِ تو پیداست..

من عاشقِ احساسِ پر از آتشِ خویشم..

خاکسترِ سردی چو تو با من ننشیند..

باید تو ز من دور شوی تا که جهانی..

این آتش پنهان شده را باز ببیند..

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

19 − دوازده =