قامتش قیامت عشق است، او که مهربان‌ترین فرشته ی خداست..
رئوف ترین سرچشمه ی مهربانی‌ها و بهترین گل واژه ی هستی..
مادر کانونِ عاطفه و مهر است..
بانوی مهربانِ خانه که چشمانش چلچراغِ محبت است..
مادرها فرشته اند..
مادر یعنی همه ی زندگی..
مادر، وسعتِ بیکرانِ مهربانی و صبر است و تندیسِ همه ی خوبی هاست..
مادر عطرِ خوشبوی همه ی گل‌هاست..
زلالِ هر چه عشق و زیبا ترین صدفِ اقیانوسِ هستی..
فرشتگان بر دستانش بوسه می‌زنند..
دریاها به آرامش بخشی اش غبطه می‌خورند..
نسیمِ عشق، نامِ او را تا عرشِ خدا می‌برد و خدا بهشتش را به زیرِ پایِ مادر می بخشد..
قلم از نگارشِ شکوهش ناتوان است..
او که شکوه‌مندترین واژه در کتاب مهربانی است..
آینه ی صداقتش، بسانِ آتشی است که تا بلندای هفت آسمانِ عشق شعله می‌کشد و نگاه گرمش تلخی‌های روزگار را برایمان سرشار از شکوفه‌های لبخند می‌نماید..
مادرم، امروز روزِ توست که شکوهِ مهرت عشق را معنایی دیگر می‌بخشد، ای زیباترین احساس..
قشنگ‌ترین بنفشه..
پرنورترین ستاره ی زندگی..
ای مهربانم، عاشقانه دوستت دارم..
روزت مبارک..

غنچه ای در سبزه زار زیبای طبیعت شکفت و کلمه ی مادر، در پهنه ی گلبرگانِ سرخِ آن،” او که همچون خونِ مادر است” بیرون جهید..
و خود را در آسمانِ بیکرانِ آبی سوار بر بالِ پرنده ی محبت دید..
آری!
به راستی مادر کیست که گیسوانش هم چون گیسوان فرشته طلایی است؟!
مادر کیست که زمزمه ی محبتش لالاییِ اوست؟!
مادر آنست که گهواره ی چوبینِ فرزندش را از لابلای صخره ها و از میانِ آبشارها و صدها گلِ زیبای یاسمن بیرون می کشد و با دستانِ مهر آمیزَش آن را تکان می دهد..
مادر آنست که اشکش همچون شبنم بر قلب گلبرگِ گلِ عشق است..
صدایش هم چون مرغِ غزل خوان در طبیعت است..
بوسه اش همچون نور خورشید بر سبزه زار است و استواریش همچون کوهی بر دل خاک..
روزت را ارج می نَهَم و بوسه میزنم بر جای پایت..

مادرم..
قدمهایت را بر روی چشمانم بگذار، تا چشمانم بهشت را نظاره کنند..

مادر..
تو رفیع ترین داستانِ حیاتِ منی..
تو به من درس زندگی آموختی..
تو چون پروانه سوختی، چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی..

مادر..
ستاره ها نمایی از نگاهِ توست، مهتاب پرتوی از عطوفتت و سپیده حکایتی از صداقتت..
قلم از نگارشِ شُکوهِ تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدحِ تو اندک..

مادر..
اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نَهَم و محبت هایت را سپاس گزارم، پوزشِ بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر..
فروغِ تو تا انتهای زمان جاوید و روزت تا پایانِ روزگار، مبارک باد..

مادر..
صفا و صمیمیت و صداقت، گلابِ گلبرگ های وجودِ توست..
عشق و ایمان در پیشانیِ بلندِ تو، موج می زند..
چشمانت چلچراغ محبت است..
چشمه های مهربانی از چشمهای تو سرچشمه گرفته است..
لب هایت پیام آورِ شادترین لبخندها و نگاهِ مهر آشنایت، زلالِ دل نواز ترین عاطفه هاست..
قلبِ تو، رودِ همیشه جاریِ عشق است..
از سایه ی مهربانِ دست هایت، گلِ مهر می رویَد..
نسیم، چهره بر گام های تو می ساید..
مادر، روزت مبارک باد..

مادر..
تو شکوفاتر از بهار، نهالِ تنم را پر از شکوفه کردی و با بارانِ عاطفه های صمیمی، اندوه های قلبم را زدودی و مرهمی از ناز و نوازش بر زخم های زندگی ام نهادی..
در «تابستان»های سختی، با خُنَکایِ عشق و وفای خویش، مددکارِ مهربانِ مشکلاتم بودی تا در سایه سارِ آرامش‌بخشِ تو، من تمامی دردها و رنج ها را بدرود گویم..
با وجودِ تو، یأس دری به رویَم نگشود و زندگی رنگِ «پائیزِ» ناامیدی را ندید..
تو در «زمستانِ» مرارت های زندگی، چونان شمع سوختی تا نگذاری رنجشِ هیچ سختی، ستون های تنم را بلرزاند..

مادر..
ای بهار زندگی..
شادترین لبخندها و عمیق ترین سلام های ما، همراه با بهترین درودهای خداوندی، نثار بوستانِ دلِ آسمانی ات باد.

پی نوشت

پـا به پـای غـمِ من پیـر شـد و حـرف نزَد..
داغ دید از من و تبخیر شـد و حـرف نزَد..

شب به شب منتظرم بود و دلش پر آشوب..
شب بـه شب آمـدنـم دیـر شد و حـرف نزَد..

غصه میخـورد کـه مـن حـالِ خـرابـی دارم..
از همین غصه ی من سیـر شـد و حرف نزَد..

وای از آن لحظه کـه حرفـم دلِ او را سوزاند..
خیس شد چشمش و دلگیر شد و حرف نزَد..

صورت پر شده از چین و چروکش یعنی..
مادرم خستـه شـد و پیـر شـد و حرف نزَد

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیست − 10 =