همچنان می گذرد این روزها..
همچنان لحظه های سردِ تنهایی میگذرد..
اما هنوز باور ندارم که تنهایم!
همچنان عمرِ گران میگذرد، ولی هنوز باور ندارم که این دو روز هم پر از غم است..
همچنان زندگی سازِ خودش را میزند، ولی سرنوشت با آن ساز نمی رقصد..
همچنان در حسرت بهار نشسته ام، اما نمیدانم که خزانی زیباتر از بهار را پشت سر گذاشته ام..
این دل لحظه به لحظه بهانه هایش را بیشتر میکند!
اما نمیداند که حتی این بهانه ها نیز دیگر به یاریِ او نمی آید..
همچنان چشمهایم گریان است!
روزها بارانیست و شبها طوفانی..
همچنان این لحظه های نفسگیر زندگی را میگذرانم، اما هنوز باور ندارم که دیگر هیچ امیدی در قلبم نیست..
امیدِ من دیروز بود که گذشت!
امیدِ من فرداست، فردایی که امیدی به آن نیست..
دیروز هر چه بود گذشت..
اما هر چه پیش خواهد آمد دیگر نخواهد گذشت و در دلم باقی خواهد ماند..
همچنان از نگاه گل پژمرده در گلدان خشک میفهمم که پرپرم..
همچنان از آوازِ بی صدای پرنده در قفس، میفهمم که من نیز در قفسی به بزرگیِ دنیا اسیرم!
همچنان از سکوت سردِ شبانه میفهمم که آسمان بی مهتاب است و همه ی شبها دلگیرند!
کسی نیست که به دادِ این دل برسد..
هر کسی به دادِ دل خودش میرسد، به داد و فریادِ این دلِ تنها نمیرسد..
همچنان باید درونِ خودم فریاد بزنم، درونِ خودم اشک بریزم و ناله کنم..
ای خدا تو شاهد باش که چگونه روزگار میگذرانم..
بیا و این دردهای بی درمانِ مرا درمان کن..
دلم میخواهد شاد باشم، اما شادی جای دیگری اسیر است..
دلم میخواهد امیدوار باشم، اما امیدِ من خواب است..
همچنان لحظه های سردِ زندگی میگذرد، اما هنوز باور ندارم که وجودم از سردیِ لحظه ها یخ زده است..

پی نوشت

گفته بودم می روی، دیدی عزیزم آخرش..
سهمِ ما از عشقِ هم شد قسمتِ زجرآورش..

زندگی با خاطراتت اتفاقی ساده نیست..
رفتنت یعنی مصیبت، زجر یعنی باورش..

یک وجب دوری برای عاشقان یعنی عذاب..
وای از آن روزی که عاشق رد شود آب از سرش..

حالِ من بعد از تو مثلِ دانش آموزیست که..
خسته از تکلیف شب، خوابیده رویِ دفترش..

جای من این روزها میزیست کنجِ کافه ها..
یک طرف من با خیالت، قهوه، سمتِ دیگرش..

مرگ انسان در جهان گاها نبودِ نبض نیست..
مرگ یعنی حالِ من با دیدنِ انگشترش..

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

16 − 9 =