من این نیمه شبهایی که از خوابِ تو بیدار میشوم و خالی از رؤیای تو می شوم را دوست ندارم.
من از شبهای طولانی ، من از بی تو بودن بیزارم .
چه تلخ نیستی !
خسته ام
نبودنت را گریسته ام … تلخِ ، تلخ
خسته ام از ماتم نگاه خودم
خسته ام
خسته از چرا چراهای نبودنِ تو
خسته از خلأ سنگینِ جوابهای تو
شرمگین, خانه خالی از حجم تو
دلتنگِ داغیِ بوسههای خودم
دلتنگِ سرخیِ گونههای تو
خسته از عطر گلهای کاغذیِ روی دیوار
خسته از تصور مهتاب با دیدن سوسوی چراغ
خسته از داشتن این همه آرزوهای محال
خسته از تلخیِ گریه های خودم
خسته از کسی که چنین تلخ می گرید
خسته ام
بدون دیدگاه