دلم واسه خودم و امثال خودم میسوزه!
ماهایی که همیشه با خاطرات آدمِ رفته ی زندگیمون, زندگی میکنیم..
ماهایی که دیگه نمیتونیم کسی رو دوست داشته باشیم!
ماهایی که هر جایی هم که باشیم, دلمون جاییه که, نباید باشه!
ماهایی که بلد نیستیم روی احساساتمون پا بذاریم و کنترلش کنیم..
ماهایی که خودمون رو زنجیر میکنیم به یه آدم..
حالمون بسته میشه به رفتارِ طرفمون..
اگه سردی ببینیم دنیا آوار میشه روی سرمون!
و اگه یه دوسِت دارمِ ساده ازش بشنویم, دلمون ضعف میره براش..
اگه طرفمون آدمِ نموندن هم باشه که.. .. دیگه هیچی!!
پدرمون در اومده!!
روز به روز آب میریم و اون قدر غصه میخوریم که دلمون پیر میشه!
دیگه نمیتونیم عاشق فردِ دیگه ای بشیم یا حتی به آدمِ دیگه ای فکر کنیم!
یا حتی واسه سرگرمی هم که شده دستِ یکی دیگه رو بگیریم!
دلم میسوزه واسه تمومِ آدمایی که دوست داشتن رو بلدن و پای حرفاشون وایمیستن..
چون همیشه آدمایِ خوب تنها گذاشته میشن!
پی نوشت
بی تو من لحظه به لحظه ز خودم دور شدم
به زمین ،به زندگی ،وصله ی نا جور شدم
کس ندانست که من عاشق دل خستگیم
بی تو غمبار ترین ناله ی سنتور شدم
چِقَدَر شعر نوشتم که بخوانی افسوس
بی تو گمنام ترین شاعر مشهور شدم
دلخوش دیدنِ رویَت شبِ من آمد سر
بی خبر رفتی و من دوباره بی نور شدم
چه بگویم گله از یار کنم ممکن نیست
بس جفا کار شدی به غصه مجبور شدم
چهره ی غم زده ام چگونه فریاد کند
گوئیا برای بغض, شکسته شیپور شدم
دگر از عشق مگو سنگِ صبورِ غم و درد
آخر از عشق فقط به غصه مامور شدم
بدون دیدگاه