زندان کشیده ترسی از زندان ندارد
از این نترسانم که غم پایان ندارد!
یک گوشه با من مینشیند سرد و ساکت
تنهاییام کاری به این و آن ندارد
بیخود برایم دل نسوزان! رد شو از من
زخمی که خوردم از خودم، درمان ندارد
من کلبهی متروکهای بودم از آغاز
ویرانیام ربطی به این طوفان ندارد!
طوری شکسته بندبند باورم که
دیگر به اعجاز کسی ایمان ندارد
یا من غریبی میکنم در کوچههایش
یا طاقت بغض مرا زنجان ندارد
باور ندارد خسته باشم از پریدن
دیگر عقاب خستهی او جان ندارد!
بعد از تو دیگر با کسی کاری ندارم
یک خانهی طوفان زده مهمان ندارد
بدون دیدگاه