حسِ آدمها رو پیشونی شون هک نشده!
حدِ تحمُلِشون هم..
شاید اتفاقی فرای تحمل برای من بیفته و تو حتی نفهمی که فرای تحمل یعنی چی!
توقعِ خوب بودن در تمامِ لحظه ها رو از کسی نداشته باش..
توقعِ آروم بودن، خوش رفتار بودن..
حقِ اشتباه رو به تمامِ آدما بده..
حقِ بدرفتاری، تندی، عصبانیت..
حقِ اشتباهاتِ کوچیک و بزرگ و حتی جبران ناپذیر..
واقعیت اینه که رفتارِ آدمها، به مرور با اتفاقاتی که براشون میفته تغییر میکنه..
به مرور دردها و سختی ها، رنجهای کوچیک و بزرگ که زندگی بهشون تحمیل میکنه..
مثلا تو نمیدونی که دیروز برای من چطور گذشت..
پری روز یا هفته ی پیش از این..
آدما به همون اندازه که حق دارن دوست داشته باشن، به همون اندازه هم اجازه دارن که متنفر باشن..
کاش در لحظه ی انفجارِ آدمها از غم، از تمامِ سختی هایی که شاید به خاطرِ قوی نبودن و تحملِ کمشون میکشن، آروم باشیم و باور کنیم که هیچ یک از آدمایِ روی زمین مجبور نیستن قوی و محکم و شکست ناپذیر باشن..
پی نوشت
چقدر بد شد که فهمیدی وجودم چنان درگیرت شده بود که لحظه ی ندیدنت، لحظه ی فرو ریختنم شد..
ای کاش یک بار، عاشقانه مرا نگاه میکردی و از هرمِ نگاهم نمیشکستی..
چقدر دوست داشتم تک تک اشک هایت را خودم از رویِ صورتت پاک کنم و نگذارم هیچوقت تنها بِمانی..
ولی تو مرا نخواستی و یک شب چنان عجیب گم شدی که انگار هیچوقت نبودی!
و من تمام شب، در میانِ این همه بُهت نشستم و زار زدم و تو حتی دلت هم به رحم نیامد!
تو هم به من دروغ گفتی که طاقتِ اندوهِ مرا نداری!
من نمیدانم چرا هنوز نتوانستم تو را فراموش کنم..
نمیدانم چرا هربار، با دیدنِ کسی که فقط یک رنگ از تو داشته باشد فرو میریزم..
چقدر از تو ناامید و بیزارم..
تو میتوانستی..!
تو هم مرا نشناختی و میانِ من و خودت، تو خودت را انتخاب کردی..
افسوس…
بدون دیدگاه