عزیزم برات خوشحالم که رفتی….
خوشحالم که یه زندگی جدید رو شروع کردی ….
خوشحالم که خوشبختی …..
و البته خوشحالم که نفهمیدی من با تمام وجود در تمام دقایقِ زیبای زندگیِ تو شکستم …..
حسرت, تمامِ تار و پودم رو گرفت وقتی خندیدی و قاطعانه گفتی که میری و خوشبخت میشی ….
خرد شدم وقتی دیدم چقدر راحت تصمیم گرفتی و عملی کردی …..
چقدر حسرت خوردم وقتی دیدم به هیچ چیز و هیچ کسِ دیگه حتی ثانیه ای فکر نکردی …..
دلم گرفت وقتی دیدم نگران هیچی و هیچ کی اینجا نیستی ……
اشک ریختم وقتی دیدم چقدر از لحظه لحظه های این اتفاق لذت بردی و مسیر و زندگیت رو عوض کردی ……
آره عزیزم زندگیِ تو نقطه ی مقابل زندگیِ من بود ….
ما تو یه موقعیت قرار گرفتیم ولی حالا تو کجایی و چه احساسی داری و من کجام با چه احساساتی ……..
تو هر روز به خوشبختی چنگ میزنی و لبخندهای از تهِ قلبت به یک دنیا تنه میزنه و من هر روز بیشتر از بیش به آینده تاریک و وحشتناک نزدیک میشم و سراسر پرم از غم و ناامیدی ……
کاش مثل تو بودم ……
بهت حسودیم شد که چقدر راحتی ….
خوشحالم برات که جای من نیستی ….
خوشحالم که مثل من شب و روز در حال خرد شدن نیستی ……
خوشحالم که مجبور نبودی بی خیال خودت و احساسات و زندگی و آینده ات بشی واسه خاطر کس دیگه …..
خوشحالم که تو من نیستی ولی ای کاش من تو بودم ……
کاش من هم شرایط تو رو داشتم ….
کاش منم میتونستم تصمیمی که تو گرفتی رو بگیرم …..
کاش دلم همون قدر که برای عزیزم میزنه برای زندگی خودم میتپید ….
کاش برای از دست رفتن روزهای زندگی به جای حسرت و تماشا میتونستم کاری بکنم ….
من به خودم مدیونم ….. تا آخر عمرم به خودم مدیونم …..
ولی چه میشه کرد؟!
فقط یه سوالی بی جواب میمونه …
تو که جواب منو دادی اما جواب خدا رو چطوری میخوای بدی؟!
این روزا همه به من میگن تو چرا هیچ کاری نمیکنی؟!
چرا دیگه هیچ حرکتی تو زندگیت نمیزنی؟!
چیزی که تو بودی و استعدادی که تو داری اینجا تموم نمیشه …
تو مثل بقیه نبودی که بخوای حالا از همه عالم و آدم عقب بمونی ….
چرا از صبح تا شب هیچ کاری انجام نمیدی؟!
آره درسته همش درسته ….
جای من اینجا نیست …..
من نباید اینجا می بودم …..
من قدرت پیشرفت هایی رو داشتم که هر کسی نداشت …..
اما گاهی یه اتفاق, یه خبر, با زندگیت یه کاری میکنه که فلج میشی …..
جوری زندگی زمینت میزنه که دیگه نمیتونی رو پابشی ……
پی نوشت
دلم یه سفر تنهایی میخواد …
واسه یه مدت طولانی …
بدون اینترنت, بدون تلفن, بدون هر چیزی که من رو به آدم های دیگه مرتبط کنه …
مثلا کنارِ دریا, توی یه ویلا, با یه منظره ی رو به ساحل …
هوای ابری و کمی باد …
آسمانِ گرفته,پر از ابر های سیاه و یه دریای مواج که صدای موج های محکمش نذاره صدا به صدا برسه …
بشینم توی ایوان, رو به دریا …
روی یه صندلیِ قدیمی که عقب و جلو میره و توی دستم یه لیوان داغ چای یا قهوه باشه …
بعد برای ساعت ها یا روزها اونجا بشینم و به دریا نگاه کنم یا هر چقدر که دلم خواست گریه کنم …
بی آن که کسی حتی برای لحظه ای به این خلوت وارد بشه …
فقط من و دریا و خدا …
بعد ِز چند روز دریا آروم تر شه, آسمون آبی تر شه, و خورشید معلوم شه …
اونوقت میرم و تا جایی که میتونم در امتداد ساحل با پای برهنه قدم میزنم و میذارم که نسیم ملایم موهام رو به هر طرف که خواست ببره …
وقتی خسته شدم میشینم رو شن ها و ساعت ها با ساحل و دریا و کلی گوشماهی سرگرم میشم ….
بازم تنها ی تنها, فقط خودم و خدا …
بدون ذره ای نگرانی برای شخص دوم و سومی ..
بدون این که از این دنیا چیز دیگه ای برام اهمیت داشته باشه …
بدون دغدغه …
بدون لحظه ای فکر و خیال در باره کسی دیگه ….
کاش میشد …
اما میدونم که نمیشه …
چون نمیتونم حتی ثانیه ای فارغ از نگرانی هام و دلشوره هام برای تو بگذرونم …
کاش این رویا حقیقت داشت …
دانلود آهنگ به جز عشق با صدای افشین آذری
دانلود با کیفیت ۱۲۸
سلام محسن.
کاش کاری از دست من برمی اومد، کاش میتونستم کاری بکنم. نوشته ی پر از اندوهت رو خوندم اما اما نمیدونم چی بگم. ایکاش میتونستی بیخیال بشی و زندگیت رو بکنی. کاش میتونستی اما خودم هم میدونم تونستنش سخته محسن.
برات در این ماه عزیز خدا آرزوی آرامش دارم دوست من.