تو را نمی بخشم نه بخاطر اشکهایی که برایت می ریزم..
نمی بخشم نه بخاطر روزها و شبهایی که از تنهایی لرزیدم و فرو افتادم..
نمی بخشمت نه بخاطر دلی که روزهاست از دلتنگی جان می دهد..
نمی بخشمت نه بخاطر اینکه رهایم کردی و رفتی..
نمی بخشمت بخاطر این که با بی صاحب کردنِ دلم، باعث شدی تمامِ حرفهایم را مثلِ سربِ داغ فرو دهم..
نمی بخشمت بخاطر اینکه کمی مانده به پایان آن سفر طولانی، چنان رهایم کردی که هیچ هم سفری این چنین همراهش را در سیاهی و ظُلمتِ نا کجا آباد رها نمی کرد..
نمی بخشمت بخاطر اینکه ساده از من گذشتی..
از کسی که از تو هرگز ساده نگذشت..
نمی بخشمت بخاطر اینکه ترس را اولین بار بعد از رفتنت به من فهماندی..
چه هولناک بود و هست!
نمی بخشمت..
تو شمه ای از بهشت بر من نمایاندی و کلید و بهشت را با خود بردی و مرا در برزخی رها کردی که در بلا تکلیفیش حیرانم..
نمی بخشمت بخاطر اینکه در ظُلمتِ آن شبِ لعنتی خنده و امید و آرزوهایم را به جهنم فرستادی..
نمی بخشمت بخاطر اینکه رفتنت سرمایی را درونم دمید که شعله ی فروزانِ هیچ آتشی ذره ای از یخش را ذوب نمی کند..
نمی بخشمت..
تو دوست داشتنم، تمامِ احساسم را ساده و کوچک پنداشتی..
صدای قلبم را که ضجه می زد شنیدی..
گریه سر دادی تا صدای قلبم را که التماست می کرد نشنوی..
نمی بخشمت بخاطر اینکه به شعورم در شناختنت توهین کردی..
نمی بخشمت چون مرا معتادِ بودنت کرده بودی..
حالا دلم از تمام حرفهای زیبا نمایِ بد سیرت به هم می خورد..
از این بدسگالی که برای عشقم رقم زدی بی زارم..
از خودم از تو بیزارم..
از صدای خودم، از صدای تو در گوشم بیزارم..
از نگاه یخ زده ام که به دنبال چشمانِ بی روحت دودو می زند..
از دستانم که روزی فکر می کردم که دیگر هرگز فاصله ی انگشتانش خالی نخواهد ماند..
از دستانِ تو که دستانم را واحد کرده بود..
چه پاداش گران بهایی در ازای همه ی عمر عشقم پیشکشم کردی..
دستِ دلت درد نکند..
پی نوشت
من نبودنت را تاب می آورم..
رفتنت را تحمل میکنم..
فراموش شدنم را باور میکنم..
اما فراموش کردنت دیگر کار من نیست..
بدون دیدگاه