بــه مُردادی ترین گرمـــا قسم، بدجور دلتنگم
شبیه گچ شده از دوری ات، بانوی من، رنگم!
حسودی می کند دستم بــه لبهایی کـه بوسیدت!
وَ من بیچاره ی چشم تو ام… با چشم می جنگم!
تنم از عطــر آغـــوشِ تــو دارد باز می سوزد
جهنّم شد بهشتم؛ تا پرید آغوشت از چنگم
نظامِ آفـــرینش ناگهـــان بـــرعکس شد ، دیدم-
زدی با شیشه ی قلبت شکستی این دلِ سنگم!
گلویم را گرفته بُغضی از جنسِ سکوت امشب
“گُلِ گُلدونِ من…” جا باز کـــرده توی آهنگم!
بَدَم می آید از ایـــن قــدر تنهایـــی… وَ دلشـــوره
از این احساس های مسخره… از گوشی ام… زنگم!
فضـــای شعـــر هم بدجـــور بوی لـــج گرفتــه– نه؟
دقیقا بیست و شش روز است گیج و خسته و منگم!
تو تقصیری نداری ، من زیادی عاشقت هستم…
همین باعث شده با هر نگاهی زود می لنگم!
همان بهتر کــه از هذیان نوشتن دست بردارم…
به مرگِ شاعرِ چشمت قسم… بدجور دلتنگم…
بدون دیدگاه