دور شده بودم از همه ی نقشه هایی که سالها پیش برای آیندم کشیده بودم..
از همه ی قولهایی که به خودم داده بودم..
من از خودم دور شده بودم..
دنبالِ یه آدرس میگشتم..
یه نشونه که بهم راهِ درست رو نشون بده..
ولی هر گم شده ای اول باید بفهمه کجاست!
پس یه شب چشمامو بستم و قدم به قدمِ زندگیم رو مرور کردم..
رسیدم به آدرسهای اشتباهی..
تا حالا کسی بهتون آدرسِ اشتباهی داده؟!
تا حالا شده دنبالِ شادی و لبخند باشید ولی بهتون ناراحتی و غم نشون بدن؟!
شده عشق بخواهین و به نفرت بِرِسین؟!
شده دربدر دنبالِ آرامش بگردید و پیداش نکنید؟!
حتما شده..
آدرسهای اشتباهی، باعث شده بود من خودم رو گم کنم..
خیلی گشتم تا اینکه خودم رو پیدا کردم..
کجا؟! وسطِ خاطراتم..
نشسته بودم تا یکیشون زنده بشه و دستم رو بگیره..
بگیره و ببره سمتِ خوشحالی، سمتِ عشق، سمتِ دوست داشتن، سمتِ آرامش..
میدونی؟ امیدِ برگشتنِ آدمایی که نیستن فقط باعثِ گم شدن میشه..
گم شدنِ نقشه هایی که برای زندگیت داری، گم شدنِ آیندت، گم شدنِ خودت..
من خودم رو پیدا کردم درست وسطِ وعده های آدمایی که نبودن..
آدمایی که نبودن..
نبودن، بِبینَن من گم شدم..
پی نوشت
دلم بهانه ی تو را دارد..
تو میدانی بهانه چیست؟!
بهانه، همان است که شبها، خواب از چشمِ خیسِ من میدزدد..
بهانه، همان است که روزها میانِ انبوهی از آدمها، چشمانم را پیِ تو میگرداند..
بهانه، همان صبریست که به لبانم سکوت میدهد، تا گلایه ای نکنم از نبودنت..
بدون دیدگاه