برو ای عشق میازارم بیش.. از تو بیزارم، از کرده ی خویش.. من کجا این همه رسوایی ها.. دلِ دیوانه و شیدایی ها..
برو ای عشق میازارم بیش.. از تو بیزارم، از کرده ی خویش.. من کجا این همه رسوایی ها.. دلِ دیوانه و شیدایی ها..
ای که از کِلکِ هنر نقشِ دلانگیز خدایی حیف باشد مَهِ من کین همه از مهر جدایی
خداوندا نمی دانم… در این دنیای وانفسا. کدامین تکیه گَه را, تکیه گاه خویشتن سازم؟!
بیدل و خسته درین شهرم و دلداری نیست غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست