به تو تقدیم ای عشقی که زخمت زخمِ کاری بود و بعد از سال ها هر شب برایم یادگاری بود به تو تقدیم این شعر پر از احساس تنهایی همین حسی که می دانی مساوی با خماری بود
به تو تقدیم ای عشقی که زخمت زخمِ کاری بود و بعد از سال ها هر شب برایم یادگاری بود به تو تقدیم این شعر پر از احساس تنهایی همین حسی که می دانی مساوی با خماری بود
روز اول بی هوا قلب مرا دزدید و رفت روز دوم آمد و اسم مرا پرسید و رفت روز سوم آه, خالی هم کنار لب گذاشت دانه ی دیوانگی را در دلم پاشید و رفت
پریشان توام هرچند می دانم نمی دانی چه حالی دارد ای گیسو کمندِ من, پریشانی
دیشب سه غزل نذرِ تو کردم که بیایی چشمم به رَهِ عاطفه خشکید کجایی با شِکوه ی من، چهره ی آیینه تَرَک خورد از سوی تو اما نه تبسم نه نِدایی!!
دلم در آتش عشقی عجیب میسوزد درون این همه شعله ، نجیب میسوزد
سلام من به تو کز دیدن تو محرومم گرفته حال و هوایم، نوشته ام خوبم !