امشب میتوانم غمگین ترین شعرهایم را بگویم.. شاید بگویم: شب، ستاره باران است.. نسیمی سرد و آرام صورتم را به نوازش وا میدارد و دستانم را به لرزشِ سرما..
امشب میتوانم غمگین ترین شعرهایم را بگویم.. شاید بگویم: شب، ستاره باران است.. نسیمی سرد و آرام صورتم را به نوازش وا میدارد و دستانم را به لرزشِ سرما..
نمیدونم از کجا باید شروع کنم و راجع به چی بنویسم.. سفرِ چند روزه به تهران یا بیماریِ پدرم و از همه بدتر فوتِ مادربزرگِ مهربونم..
و عشق یعنی چشمهایش را اندازه ی دنیا ببینی و دنیا را اندازه ی آغوشش.. من از آغوشِ تو بارها به بهشت رفته ام..
یکی را دوست دارم ولی او باور ندارد. یکی را دوست دارم همان کسی که شب و روز به یادش هستم و لحظات سرد زندگیم را با گرمای عشق او میگذرانم !