امسال چه غریب بود پاییز! انگاری هیچکس ازش استقبال نکرد و حالا هم که میخواد بِرِه هیچکس واسه بدرقه نِمیره.. کسی نیست که یه کاسه آب پشتِ سرش بریزه و بگه: خوش اومدی پاییز، زود برگرد، چشم به راهت می…
امسال چه غریب بود پاییز! انگاری هیچکس ازش استقبال نکرد و حالا هم که میخواد بِرِه هیچکس واسه بدرقه نِمیره.. کسی نیست که یه کاسه آب پشتِ سرش بریزه و بگه: خوش اومدی پاییز، زود برگرد، چشم به راهت می…
چِطِه پسر جون؟! باز کی داغت کرده اینهمه آتیشت تنده امشب؟! نصفِ شبی اومدی زبونِ گلایه ی ما رو باز کنی؟!
کنارم باش این پاییز، کنارم باش میترسم.. خزان را دوست دارم من.. ولی بی تو خیابان، کوچه ها، این شهر، این پاییز..! تو را بدجور کم دارند..
پرسیدی خوبی؟! جواب دادم که: خوبم.. گفتم خوبم، چون نمیخواستم بدونی غمگینم..
پاییز است.. برگِ خزان آرام و بی صدا، آهسته و رقص کنان، بر دامنِ نسیم، زردیِ خویش به هر گوشه و کناری مینِشانَد.. ماهِ مهر است، قصه ی دیرینِ عشق..
جایی بی سراغ برای رفعِ دلشکستگی.. چایی داغ برای رفعِ خستگی.. سطری کتاب برای دغدعه ی فراموشی.. شعری ناب برای زمزمه در خاموشی..
اومده بود توی حیاطِ آقا جون.. نشستم بقلِ درختِ توت، سرم رو تکیه دادم به درخت.. چشمام رو هم دوختم به آسِمونِ ابری..
میسوزم و عطرِ یادهای تو را میدهم.. عطرِ بالِ پرنده ای تازه سال، که به اشتیاقِ قوسِ قَزَح پَر گرفت و به خانه ی خود برنگشت..
میگم: اصلا مگه قرار نبود از ما حرکت باشه، از دلبرمون دل ضعفه رفتن؟! مگه قرار نبود از تهِ دل بخوایم، بشه؟! خب ما که خواستیم!
انگاری چیزی ندارم که راجع بهش بنویسم.. آخه هر چی به مخم فشار میارم که چیزی از توش در بیارم و بنویسم، به موضوعِ چندان مهمی نمیرسم.. مگه این چینی ها گذاشتن بفهمیم امسال بهار و تابستونش چی به چی…