کنارم باش این پاییز، کنارم باش میترسم.. خزان را دوست دارم من.. ولی بی تو خیابان، کوچه ها، این شهر، این پاییز..! تو را بدجور کم دارند..
کنارم باش این پاییز، کنارم باش میترسم.. خزان را دوست دارم من.. ولی بی تو خیابان، کوچه ها، این شهر، این پاییز..! تو را بدجور کم دارند..
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دوباره دستِ زیبایی را خواهد گرفت.. روزی که کمترین سرود بوسه است و هر انسان برای هر انسان برادریست..
تو نیستی که ببینی چگونه عطرِ تو در عمقِ لحظهها جاریست.. چگونه عکسِ تو در برقِ شیشه ها پیداست.. چگونه جایِ تو در جانِ زندگی سبز است..
پاییز است.. برگِ خزان آرام و بی صدا، آهسته و رقص کنان، بر دامنِ نسیم، زردیِ خویش به هر گوشه و کناری مینِشانَد.. ماهِ مهر است، قصه ی دیرینِ عشق..
پاییز در راه است و من، پشت دیوارِ سکوت نشسته ام و به لحظه های بی تو خرده می گیرم.. زمان خالی از هر یادی که مرا به چین چینِ دامنت نزدیک کند، می گذرد..
جایی بی سراغ برای رفعِ دلشکستگی.. چایی داغ برای رفعِ خستگی.. سطری کتاب برای دغدعه ی فراموشی.. شعری ناب برای زمزمه در خاموشی..
دیشب خوابت را دیدم.. گریه می کردم.. به گمانم چشمانم با ابرهای بهاری مسابقه گذاشته بودند..
میسوزم و عطرِ یادهای تو را میدهم.. عطرِ بالِ پرنده ای تازه سال، که به اشتیاقِ قوسِ قَزَح پَر گرفت و به خانه ی خود برنگشت..
میگم: اصلا مگه قرار نبود از ما حرکت باشه، از دلبرمون دل ضعفه رفتن؟! مگه قرار نبود از تهِ دل بخوایم، بشه؟! خب ما که خواستیم!
میگم یادته چند وقت پیش یه زلزله اومد تِهرون رو لرزوند؟! همه ترسیده بودن.. ما هم که همیشه تو فضای مجازی پلاسیم و آخرین اخبار رو دنبال میکنیم سیگارمون رو برداشتیم و رفتیم توی تراس..