مشدی کی بود میگفت دلگیره پاییز؟! اصلا قربونِ دهنش، راست میگفت خب!! دِ آخه این ملت خودشون رو به اون راه میزنن، از چی در برن؟! چه خبرِشونه هی ببین نارِنجیا رو، ببین نارِنگیا رو؟!
مشدی کی بود میگفت دلگیره پاییز؟! اصلا قربونِ دهنش، راست میگفت خب!! دِ آخه این ملت خودشون رو به اون راه میزنن، از چی در برن؟! چه خبرِشونه هی ببین نارِنجیا رو، ببین نارِنگیا رو؟!
کنارم باش این پاییز، کنارم باش میترسم.. خزان را دوست دارم من.. ولی بی تو خیابان، کوچه ها، این شهر، این پاییز..! تو را بدجور کم دارند..
پرسیدی خوبی؟! جواب دادم که: خوبم.. گفتم خوبم، چون نمیخواستم بدونی غمگینم..
جایی بی سراغ برای رفعِ دلشکستگی.. چایی داغ برای رفعِ خستگی.. سطری کتاب برای دغدعه ی فراموشی.. شعری ناب برای زمزمه در خاموشی..
دیشب خوابت را دیدم.. گریه می کردم.. به گمانم چشمانم با ابرهای بهاری مسابقه گذاشته بودند..
اومده بود توی حیاطِ آقا جون.. نشستم بقلِ درختِ توت، سرم رو تکیه دادم به درخت.. چشمام رو هم دوختم به آسِمونِ ابری..
انگاری چیزی ندارم که راجع بهش بنویسم.. آخه هر چی به مخم فشار میارم که چیزی از توش در بیارم و بنویسم، به موضوعِ چندان مهمی نمیرسم.. مگه این چینی ها گذاشتن بفهمیم امسال بهار و تابستونش چی به چی…
میگم یادته چند وقت پیش یه زلزله اومد تِهرون رو لرزوند؟! همه ترسیده بودن.. ما هم که همیشه تو فضای مجازی پلاسیم و آخرین اخبار رو دنبال میکنیم سیگارمون رو برداشتیم و رفتیم توی تراس..
بابا من که تاریک نبودم.. اهلِ نور بودم و محبت، زلالِ زلال بودم.. سنگایِ کفِ صدامو میشمردی یادت نیست؟!
دیگر همیشه با تو ام.. این دست تا ابد به دستِ توست.. دیگر میمیرانی ام ز خویش..