پاییز است.. برگِ خزان آرام و بی صدا، آهسته و رقص کنان، بر دامنِ نسیم، زردیِ خویش به هر گوشه و کناری مینِشانَد.. ماهِ مهر است، قصه ی دیرینِ عشق..
پاییز است.. برگِ خزان آرام و بی صدا، آهسته و رقص کنان، بر دامنِ نسیم، زردیِ خویش به هر گوشه و کناری مینِشانَد.. ماهِ مهر است، قصه ی دیرینِ عشق..
پاییز در راه است و من، پشت دیوارِ سکوت نشسته ام و به لحظه های بی تو خرده می گیرم.. زمان خالی از هر یادی که مرا به چین چینِ دامنت نزدیک کند، می گذرد..
جایی بی سراغ برای رفعِ دلشکستگی.. چایی داغ برای رفعِ خستگی.. سطری کتاب برای دغدعه ی فراموشی.. شعری ناب برای زمزمه در خاموشی..
دیشب خوابت را دیدم.. گریه می کردم.. به گمانم چشمانم با ابرهای بهاری مسابقه گذاشته بودند..