واردِ خرداد ماه شدیم و چند روزی هم ازش گذشته.. اونم چه گُذَشتنی! در پستِ قبلی نوشتم که چند روزی کسالت داشتم و این حرفا.. حالا بگم از ادامه ی ماجرا..
واردِ خرداد ماه شدیم و چند روزی هم ازش گذشته.. اونم چه گُذَشتنی! در پستِ قبلی نوشتم که چند روزی کسالت داشتم و این حرفا.. حالا بگم از ادامه ی ماجرا..
تا چشم به هم زدیم دو ماه از فصلِ بهار رو پشتِ سر گذاشتیم.. روزها اونقدر سریع میگذرن که آدم اصلا نمیفهمه از کجا اومد و به کجا رفت.. چند روزی بود که دوباره حالم خیلی بد شده بود..
قیچی آوردم برای آخرین بازیِ هفت سنگ و قیچی کردم دستت رو که هیچی توش نبود.. آخرین هفت سنگی که هیچکس اون سنگا رو نچید..