مویم زبانه میکشد از کاسه ی سرم.. هر کس نگاه، میکُنَدَم، رنج میبرم.. کارم رسیده است به جایی که بعدِ تو.. دیگر به ضربِ هیچ نگاهی نمیپرم..
مویم زبانه میکشد از کاسه ی سرم.. هر کس نگاه، میکُنَدَم، رنج میبرم.. کارم رسیده است به جایی که بعدِ تو.. دیگر به ضربِ هیچ نگاهی نمیپرم..
دیگر چیزی به طلوعِ اولین ستاره ی تنهایی نمانده.. هوا سرشار از غبارِ اندوه گشته و بادهای نومیدی شروع به وزیدن کرده اند..
در چشم به هم زدنی فصلِ بهار اومد و رفت.. انگار همین دیروز بود که سالِ ۹۷ شروع شد.. سه ماه گذشت و از پس فردا، روزهای گرمِ تابستون شروع میشن..
بی مقدمه شروع میکنم به نوشتن.. نمیدانم برای که یا چه، فقط دلم میخواهد بنویسم.. اصلا اینجا را ساختم که بنویسم..
چشمانت را ببند و خودت را میانِ یک چار دیواری مابین رختِ خواب و آهنگهایت تصور کن.. چشمهایت را ببند و تک به تکِ نفَس هایت را بشمار و خدا را شکر کن..
خــــــــــدایا! این دنیا همون زندونیه که تو برام ساختی.. این نوشته ها همون حصاریه که تو خواستی تا آخرِ دنیا اسیرش بشم..
لالا کن دخترِ زیبای شبنم.. لالا کن رویِ زانویِ شقایق.. بخواب تا رنگِ بی مهری نبینی.. تو بیداریه که تلخه حقایق..